بانوی دز. ملکۀ دز. ملکۀ قلعه و حصار: لیلی نه که لعبت حصاری دزبانوی قلعۀ عماری. نظامی. او در آن دز چو بانوی سقلاب هیچ دزبانو آن ندیده به خواب. نظامی. دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتاده. نظامی. چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دزبانوی شیشه م چو گلاب. نظامی
بانوی دز. ملکۀ دز. ملکۀ قلعه و حصار: لیلی نه که لعبت حصاری دزبانوی قلعۀ عماری. نظامی. او در آن دز چو بانوی سقلاب هیچ دزبانو آن ندیده به خواب. نظامی. دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتاده. نظامی. چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دزبانوی شیشه م چو گلاب. نظامی
720-811 ه. ق.) سعید بن محمد تجیبی تلمسانی عقبانی. قاضی و فقیه مالکی و از اهالی تلمسان بود و مدتی عهده دار قضاء در بجایه و مراکش بوده است. او راست: شرح جمل خونجی. العقیده البرهانیه. شرح الحوفیه. (از الاعلام زرکلی)
720-811 هَ. ق.) سعید بن محمد تجیبی تلمسانی عقبانی. قاضی و فقیه مالکی و از اهالی تلمسان بود و مدتی عهده دار قضاء در بجایه و مراکش بوده است. او راست: شرح جمل خونجی. العقیده البرهانیه. شرح الحوفیه. (از الاعلام زرکلی)
بی بی و خاتون و بزرگ خانه را گویند چه کد بمعنی خانه و بانو بمعنی بی بی و خاتون باشد. (برهان) (آنندراج). بانوی بزرگ خانه و سرای. (از انجمن آرای ناصری). خانم. مهیره. (زمخشری) (دهار). بانوی خانه. خدیش. (یادداشت مؤلف) : کلیدش به کدبانوی خانه داد تنش را بدان جای بیگانه داد. فردوسی. نشنودستی که خاک زر گردد از ساخته کدخدا و کدبانو. ناصرخسرو. ز آرزوی آنکه روزی زنت کدبانو شود چون تن آزاد خود را بندۀ خاتون کنی. ناصرخسرو. دختر استاد بوعلی دقاق، کدبانو فاطمه، که در حکم استاد امام ابوالقاسم قشیری بود. (اسرارالتوحید). کدبانوی خانه به معشوقه رقعه نبشت. (سندبادنامه ص 87). سرای خویش چون قاع صفصف خالی یافت از کدبانو و از خدمتکاران خانه نشان ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). که ز کدبانوان قصر بهشت بود زاهد زنی لطیف سرشت. نظامی. - امثال: نه هر زنی بدو گز مقنعه ست کدبانو. ، زن. زوجه. (یادداشت مؤلف). منکوحه. بی بی. خاتون. (ناظم الاطباء) : کدخدا رود بود و کدبانو بند. (قابوسنامه). نفس است کدبانوی من من کدخدا و شوی او کدبانویم گر بد کند بر روی کدبانوزنم. مولوی (ازآنندراج). ، زنی را گویند که معتبر و موقر باشد و سامان خانه را بر وجه لایق کند. (برهان) (آنندراج). زنی که خوب خانه را اداره کند و گرداند. زن نیک که تعهد خانه و اهل خانه نماید. (یادداشت مؤلف) : گفته اند دیگ به دو تن اندرجوش نیاید چنانکه فرخی فرماید خانه به دو کدبانو نارفته بود. (قابوسنامه). خانه به دو کدبانو نارفته بود و به دو کتخدای ویران. (سیاست نامه). خاک یابی ز پای تا زانو خانه ای را که دو است کدبانو. سنائی. ، ملکه. (یادداشت مؤلف) : چو کدبانو از شهر بیرون شود سوی جشن خرم به هامون شود. فردوسی. به کدبانو اندرزکرد و بمرد جهانی پر از داد گو را سپرد. فردوسی. ، پیش منجمان دلیل جسم است چنانکه کدخدا دلیل روح و کیفیت و کمیت عمر مولود رااز این دو اصل استخراج کنند و این دو بی هم نمی بایدکه باشد و هر کدام ازین دو که بی دیگری باشد عمر مولود را بقا نبود و کدبانو را به یونانی هیلاج خوانند ومعنی آن چشمۀ زندگی است. (برهان) (آنندراج). هیلاج در اصطلاح احکامیان و آن دلیل جسم نوزاد است. چنانکه کدخدا دلیل روح اوست. (یادداشت مؤلف). جسد. جسم. هیلاج در اصطلاح نجوم. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هیلاج شود، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال. (زوزنی). عوان. (مهذب الاسماء). رجوع به کدبانو شدن شود، ابزاری آهنین مر حکاکان و منبت کاران را که بدان حکاکی و منبت کاری می کنند. (ناظم الاطباء)
بی بی و خاتون و بزرگ خانه را گویند چه کد بمعنی خانه و بانو بمعنی بی بی و خاتون باشد. (برهان) (آنندراج). بانوی بزرگ خانه و سرای. (از انجمن آرای ناصری). خانم. مَهیرَه. (زمخشری) (دهار). بانوی خانه. خدیش. (یادداشت مؤلف) : کلیدش به کدبانوی خانه داد تنش را بدان جای بیگانه داد. فردوسی. نشنودستی که خاک زر گردد از ساخته کدخدا و کدبانو. ناصرخسرو. ز آرزوی آنکه روزی زنت کدبانو شود چون تن آزاد خود را بندۀ خاتون کنی. ناصرخسرو. دختر استاد بوعلی دقاق، کدبانو فاطمه، که در حکم استاد امام ابوالقاسم قشیری بود. (اسرارالتوحید). کدبانوی خانه به معشوقه رقعه نبشت. (سندبادنامه ص 87). سرای خویش چون قاع صفصف خالی یافت از کدبانو و از خدمتکاران خانه نشان ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). که ز کدبانوان قصر بهشت بود زاهد زنی لطیف سرشت. نظامی. - امثال: نه هر زنی بدو گز مقنعه ست کدبانو. ، زن. زوجه. (یادداشت مؤلف). منکوحه. بی بی. خاتون. (ناظم الاطباء) : کدخدا رود بود و کدبانو بند. (قابوسنامه). نَفْس است کدبانوی من من کدخدا و شوی او کدبانویم گر بد کند بر روی کدبانوزنم. مولوی (ازآنندراج). ، زنی را گویند که معتبر و موقر باشد و سامان خانه را بر وجه لایق کند. (برهان) (آنندراج). زنی که خوب خانه را اداره کند و گرداند. زن نیک که تعهد خانه و اهل خانه نماید. (یادداشت مؤلف) : گفته اند دیگ به دو تن اندرجوش نیاید چنانکه فرخی فرماید خانه به دو کدبانو نارفته بود. (قابوسنامه). خانه به دو کدبانو نارفته بود و به دو کتخدای ویران. (سیاست نامه). خاک یابی ز پای تا زانو خانه ای را که دو است کدبانو. سنائی. ، ملکه. (یادداشت مؤلف) : چو کدبانو از شهر بیرون شود سوی جشن خرم به هامون شود. فردوسی. به کدبانو اندرزکرد و بمرد جهانی پر از داد گو را سپرد. فردوسی. ، پیش منجمان دلیل جسم است چنانکه کدخدا دلیل روح و کیفیت و کمیت عمر مولود رااز این دو اصل استخراج کنند و این دو بی هم نمی بایدکه باشد و هر کدام ازین دو که بی دیگری باشد عمر مولود را بقا نبود و کدبانو را به یونانی هیلاج خوانند ومعنی آن چشمۀ زندگی است. (برهان) (آنندراج). هیلاج در اصطلاح احکامیان و آن دلیل جسم نوزاد است. چنانکه کدخدا دلیل روح اوست. (یادداشت مؤلف). جسد. جسم. هیلاج در اصطلاح نجوم. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هیلاج شود، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال. (زوزنی). عَوان. (مهذب الاسماء). رجوع به کدبانو شدن شود، ابزاری آهنین مر حکاکان و منبت کاران را که بدان حکاکی و منبت کاری می کنند. (ناظم الاطباء)
آلبانیا، نام دولتی کوچک از بالکان بساحل آدریاتیک با 831000 مردم، و از شهرهای بزرگ آن اسکوتاری و دوراتسو (دورس) است، این مملکت از سال 1912 میلادی مستقل شده است، زبان این قوم شعبه ای از زبانهای آریائیست، و ارناوود نام دیگر این قوم است نام ایالتی قدیم از قفقاز بجائی که امروز شیروان و لگزستان و داغستان واقع است، و در زمان ساسانیها یکی از چترپتی های ایران بشمار می آمده، و آن را آگووانی نیز میگفتند
آلبانیا، نام دولتی کوچک از بالکان بساحل آدریاتیک با 831000 مردم، و از شهرهای بزرگ آن اسکوتاری و دوراتسو (دورِس) است، این مملکت از سال 1912 میلادی مستقل شده است، زبان این قوم شعبه ای از زبانهای آریائیست، و ارناوود نام دیگر این قوم است نام ایالتی قدیم از قفقاز بجائی که امروز شیروان و لگزستان و داغستان واقع است، و در زمان ساسانیها یکی از چترپتی های ایران بشمار می آمده، و آن را آگووانی نیز میگفتند