جدول جو
جدول جو

معنی آقازادگی - جستجوی لغت در جدول جو

آقازادگی
(دَ / دِ)
مقام و رتبت آقازاده
لغت نامه دهخدا
آقازادگی
ترکی بزرگزادگی زاده آقا فرزند مردی بزرگ، فرزند سید (علوی)، فرزند مجتهد، در بحث از فرزند مخاطب احتراما آقازاده گویند، جمع آقا زادگان آقا زاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
آقازادگی
بزرگ زادگی
تصویری از آقازادگی
تصویر آقازادگی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
آزاد بودن، وارستگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ دَ / دِ)
گدازاده بودن، مجازاً پستی. لئامت. خست
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زادۀ آقا. فرزند مردی بزرگ، و بیشتر فرزندان سادات علوی و مجتهدین
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حریت. جوانمردی. اصالت. نجابت. شرافت. مروّت. مکرمت. (دستوراللغه). وارستگی. مردمی:
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان.
فرخی.
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن...
فرخی.
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب.
فرخی.
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب.
فرخی.
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست.
فرخی.
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان.
فرخی.
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی.
منوچهری.
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست.
ناصرخسرو.
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
سوزنی.
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم.
حافظ.
، آسایش. آسودگی. شادی:
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی.
عطار.
- آزادگی کردن، جوانمردی نمودن:
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم.
فرخی.
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن.
فرخی.
- آزادگی نمودن، ابراز، اظهار و اعلام آزادگی:
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
فرخی.
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
- امثال:
آزادگی و طمع بهم ناید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از آقا زادگی
تصویر آقا زادگی
مقام ورتبت آقا زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقازاده
تصویر آقازاده
ترکی مهپور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
حریت، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقازاده
تصویر آقازاده
((دِ))
آقا، فرزند مردی بزرگ، فرزند سید، فرزند مجتهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
((دَ یا دِ))
حریت، جوانمردی، نجابت، اصالت، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آقازاده
تصویر آقازاده
مهپور
فرهنگ واژه فارسی سره
پسر، پدر، فرزند
متضاد: بنده زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی
متضاد: اسارت، بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد