آنکه آفریند. آنکه خلق کند. نامی از نامهای خدای تعالی. خالق. وجودبخشنده. آفریدگار. باری. فاطر. خلاق. ذاری. (ربنجنی). جهان آفرین. مبدع. موجد. مکوّن. منشی: چنین گفت کای داور داد پاک توئی آفرینندۀ باد و خاک. فردوسی. به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را. فردوسی. کز اویست پیروزی و دستگاه هم او آفرینندۀ هور و ماه. فردوسی. بدین آلت و رای و جان و توان ستود آفریننده را چون توان ؟ فردوسی. بداندیش ما را تو کردی تباه توئی آفرینندۀ هور و ماه. فردوسی. هم او آفرینندۀ روزگار به نیکی هم او باشد آموزگار. فردوسی. چو بهرام را دید داننده مرد بر او آفریننده را یاد کرد. فردوسی. یقین مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد. سعدی. آنکه خود را شناخت نتواند آفریننده را کجا داند؟ امیرخسرو
آنکه آفریند. آنکه خلق کند. نامی از نامهای خدای تعالی. خالق. وجودبخشنده. آفریدگار. باری. فاطر. خلاق. ذاری. (ربنجنی). جهان آفرین. مبدع. موجد. مکوّن. منشی: چنین گفت کای داور دادِ پاک توئی آفرینندۀ باد و خاک. فردوسی. به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را. فردوسی. کز اویست پیروزی و دستگاه هم او آفرینندۀ هور و ماه. فردوسی. بدین آلت و رای و جان و توان ستود آفریننده را چون توان ؟ فردوسی. بداندیش ِ ما را تو کردی تباه توئی آفرینندۀ هور و ماه. فردوسی. هم او آفرینندۀ روزگار به نیکی هم او باشد آموزگار. فردوسی. چو بهرام را دید داننده مرد بر او آفریننده را یاد کرد. فردوسی. یقین ْ مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد. سعدی. آنکه خود را شناخت نتواند آفریننده را کجا داند؟ امیرخسرو
فریبکار. فریبا. فریب دهنده: تو با این فریبنده مرد دلیر ز دریا گذشتی بکردار شیر. فردوسی. تژاو فریبنده گفت ای دلیر درفش مرا کس نیارد بزیر. فردوسی. چنین است کار روزگار و دنیای فریبنده که حالها بر یکسان نگذارد. (تاریخ بیهقی). تعجب بماندم از حال این دنیا که فریبنده است. (تاریخ بیهقی). در این دنیای فریبندۀ مردم خوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ برانم. (تاریخ بیهقی). فریبنده گیتی شکارت نگیرد جز آنگه که گویی گرفتم شکارش. ناصرخسرو. بدین دهر فریبنده چرا غره شدی خیره ندانستنی که بسیار است او را مکر و دستانها. ناصرخسرو. دیو است جهان، صعب فریبنده مر او را هشیار خردمند بخسته ست همانا. ناصرخسرو. حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد. (کلیله و دمنه). گرچه فروزنده و زیبنده است خاک بر او کن که فریبنده است. نظامی. سروش درفشان چو تابنده هور ز وسواس دیو فریبنده دور. نظامی. ز هرچ آن نیابی شکیبنده باش به امید خود را فریبنده باش. نظامی. ، دلربا. دلفریب: شه شهریاران تهی کرده جای فریبنده را گفت نزد من آی. دقیقی. چو سودابه او را فریبنده گشت تو گویی که زهر گزاینده است. فردوسی
فریبکار. فریبا. فریب دهنده: تو با این فریبنده مرد دلیر ز دریا گذشتی بکردار شیر. فردوسی. تژاو فریبنده گفت ای دلیر درفش مرا کس نیارد بزیر. فردوسی. چنین است کار روزگار و دنیای فریبنده که حالها بر یکسان نگذارد. (تاریخ بیهقی). تعجب بماندم از حال این دنیا که فریبنده است. (تاریخ بیهقی). در این دنیای فریبندۀ مردم خوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ برانم. (تاریخ بیهقی). فریبنده گیتی شکارت نگیرد جز آنگه که گویی گرفتم شکارش. ناصرخسرو. بدین دهر فریبنده چرا غره شدی خیره ندانستنی که بسیار است او را مکر و دستانها. ناصرخسرو. دیو است جهان، صعب فریبنده مر او را هشیار خردمند بخسته ست همانا. ناصرخسرو. حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد. (کلیله و دمنه). گرچه فروزنده و زیبنده است خاک بر او کن که فریبنده است. نظامی. سروش درفشان چو تابنده هور ز وسواس دیو فریبنده دور. نظامی. ز هرچ آن نیابی شکیبنده باش به امید خود را فریبنده باش. نظامی. ، دلربا. دلفریب: شه شهریاران تهی کرده جای فریبنده را گفت نزد من آی. دقیقی. چو سودابه او را فریبنده گشت تو گویی که زهر گزاینده است. فردوسی