جدول جو
جدول جو

معنی آشوره - جستجوی لغت در جدول جو

آشوره
(رَ / رِ)
هر آلت که بدان آشورند
لغت نامه دهخدا
آشوره
هر آلت که بدان آشورند
تصویری از آشوره
تصویر آشوره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشور
تصویر آشور
(پسرانه)
برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوره
تصویر شوره
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل
شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوری
تصویر آشوری
مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشورده
تصویر آشورده
درهم کرده، آشوریده، شورانیده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو رَ / رِ)
شوره. خجلت و خجالت. (برهان) (آنندراج). خجالت و شرمساری و حیا. (ناظم الاطباء). خجل. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
چوب شکافته
لغت نامه دهخدا
نام پسر دوم سام بن نوح، و مملکت آشور به نام او خوانده شده است
نام رب النوع بزرگ آسوریان
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه مثل دویت آشور و تنورآشور، مخفف آشورنده است، یعنی بهم زننده
لغت نامه دهخدا
(مَشْ وَ رَ / مَشْ وِ رَ / مَشْ وُ رَ)
شوری. کنکاش و کنکاش کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). صلاح پرسی و کنکاش. (آنندراج) (غیاث). کنکاش. اسم من شاورته فی کذا مشاوره. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشورت شود
لغت نامه دهخدا
(حَشْ وَ رَ)
اسپ تهیگاه برآمده، پیرزال بخیل و زیرک، زن کلان شکم. (منتهی الارب) ، ستور گرداندام استوارخلقت
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به چوبدستی زدن. (منتهی الارب) : قشوره بالعصا، ضربه بها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
آبراهه. گذرگاه آب. معبر آب
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شورانیده. درهم کرده
لغت نامه دهخدا
رجوع به آسوریان شود،
نام طائفه ای از مردم قزوین
لغت نامه دهخدا
شهری است از ناحیت طوران به سند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(شو / شَ رَ)
منظر و تماشاگاه و هر جائی که در آنجا چیزی دیده شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوۀ آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. (از ترجمه ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
خجلت و شرمندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خجلت. شیار. (از اقرب الموارد). و رجوع به شیار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
ابره. ظهاره
لغت نامه دهخدا
تصویری از آوره
تصویر آوره
گذرگاه آب معبر آب آبراهه ابره ظهاره
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مشورت در فارسی: همپرسکی هوسکارش هو سیگال هو سکالش سو بارش سگالش سکال سگال شگفت است که در بیشینه واژه نامه ها واژه سگالش را با (خیال) و (فکر) و گاه با (اندیشه بد ک) برابر گرفته و مانک درست آن را به دست نداده اند همپرسی رایزنی پند اندرز
فرهنگ لغت هوشیار
ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشورده
تصویر آشورده
شورانیده، درهم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوری
تصویر آشوری
منسوب به آشور هر چیز مربوط و متعلق به آشور، از مردم آشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشره
تصویر آشره
چوب شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوره
تصویر آوره
((رِ))
ابره، رویه، رویه لباس
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن. در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند، پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوره
تصویر شوره
((رِ))
خجالت، خجلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوره
تصویر آوره
((رَ))
معبر آب، آبراهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشور
تصویر آشور
گوشه ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی معین
روضه خوانی زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی