جدول جو
جدول جو

معنی آسیم - جستجوی لغت در جدول جو

آسیم
(پسرانه)
استاد بزرگ مرتبه واستاد عظیم الشأن
تصویری از آسیم
تصویر آسیم
فرهنگ نامهای ایرانی
آسیم
بلغت زند و پازند استاد بزرگ مرتبه و عظیم الشأن، (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیه
تصویر آسیه
(دخترانه)
زن اندوهگین، ستون، نام همسر فرعون که موسی (ع) را از نیل گرفت و پنهانی از فرعون از او مراقبت کرد، نام کوهی در استان فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
(پسرانه)
خوشحال، شادمان و خندان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
(دخترانه)
دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسیم
تصویر نسیم
(دخترانه)
باد ملایم، باد خنک، بوی خوش، نصرت نکیسا، نوازنده و خواننده دربار خسرو پرویز ساسانی، باد بسیار آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیمن
تصویر آسیمن
(دخترانه)
سیمین، نقره فام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
هر عیب، نقص یا جراحت که به سبب عاملی مانند ضربه ایجاد می شود، صدمه، تماس، سایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیمه
تصویر آسیمه
آشفته، شوریده حال، پریشان خاطر، سرگشته، مضطرب، مشوش، برای مثال نه آسیمه گشت و نه پرسید راز / نیایش کنان رفت و بردش نماز (فردوسی - ۱/۷۸)، یکی بانگ برزد بر او مادرش / که آسیمه برگشت جنگی سرش (فردوسی - ۶/۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
خوش، خوشمزه، لذیذ
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، خوش رو، فراخ رو، گشاده خد، طلیق الوجه، بشّاش، تازه رو، بسّام، روتازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسیم
تصویر قسیم
تقسیم کننده، بخش کننده، پاره ای از یک چیز قسمت شده، بخش، هم قسم، متحد، شریک، هم بخش، شخص خوب روی، جمیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند، جایی که غلات را آرد می کنند، طاحون،
از لوازم برقی منزل که مواد غذایی را پودر یا نرم می کند،
در علم زیست شناسی دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است. نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند
آسیای آبی: آسیابی مرکب از دو سنگ مسطح و گرد است که در روی هم قرار می گیرد و سنگ بالایی به قوۀ آب حرکت می کند
آسیای بادی: آسیابی که با نیروی باد کار می کند
آسیای دودی: آسیابی که با نیروی مکانیکی کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستیم
تصویر آستیم
ورم و آماسی که در زخم و جراحت پیدا شود، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسیم
تصویر جسیم
بزرگ، تنومند، تناور، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
نیکوروی، خوبرو، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
مضطرب. مشوش. پریشان خاطر. آشفته:
بدان تن در آسیمه گردد روان
سپه چون بود شاد بی پهلوان.
فردوسی.
به ره گیو را دید (دستان) پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی.
فردوسی.
بگفت این وبرخاست و در خیمه شد
جهانی ز گفتارش آسیمه شد.
فردوسی.
نه آسیمه گشت و نه پرسید راز
نیایش کنان رفت و بردش نماز.
فردوسی.
دل یوسف آسیمه شد زآن نهاد
به لاحول گفتن زبان برگشاد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
آسیمه بسی کرد فلک بی خبران را
وآشفته بسی گشت بدو کار مهیا.
ناصرخسرو.
آسیمه شد و رنجه دل، تنم را
نه غبن ضیاع و عقار دارد.
مسعودسعد.
، حیران. بشگفتی مانده. متحیر. متعجب. خیره. حیرت زده. مبهوت. سرگردان. سرگشته:
بدو گفت قیدافه کای نیطقون
چرا خیره گشتی بکاخ اندرون
همانا که چونین نباشد بروم
که آسیمه گشتی بدین مایه بوم ؟
فردوسی.
آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من
عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار.
مسعودسعد.
، دنگ. دنگ و دلو. منگ:
ز دریاتو گوئی که برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
سراپرده بردند از ایوان بدشت
سپه از خروشیدن آسیمه گشت.
فردوسی.
گرفتند هر دو دوال کمر
پریشان و غمگین و آسیمه سر.
فردوسی.
، نه بسامان. ژولیده:
بدشت آوریدندش آسیمه خوار
برهنه سر و پای و برگشته کار.
فردوسی.
چو اسب پسر دید گیوش بدست
پر از خاک و آسیمه برسان مست.
فردوسی.
، گیج. بدوار:
بینداخت ژوبین به پیران رسید
زره در برش سر بسر بردرید
ز پشت اندرآمد براه جگرش
بغلطید و آسیمه برگشت سرش.
فردوسی.
بجوشیدخون از دهان تا جگر
تنش سست تر گشت و آسیمه سر.
فردوسی.
، دهشت زده. بیمناک. هراسیده:
یکی بانگ برزد بر او مادرش
که آسیمه تر گشت جنگی سرش.
فردوسی.
دگر خفته آسیمه برخاستند
بهر جای جنگی بیاراستند.
فردوسی.
ور ذرّه بچشم آیدش آسیمه بماند
گوید مگر آن از تک اسب تو غباریست.
فرخی.
روزی درخش تیغ تو بر آتش اوفتاد
آتش ز بیم تیغ تو در سنگ شد نهان
واکنون چو آهنی زبر سنگ برزنی
آسیمه گردد و شود اندر جهان جهان.
فرخی.
ز روحه همه مهتران سر بسر
بماندند مدهوش و آسیمه سر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، شتاب زده:
کله دار چون بانگ اسبان شنید
شد آسیمه از خواب و سر برکشید.
فردوسی.
و در همه معانی آسیون مرادف آسیمه است. و در فرهنگها باین کلمه معنی کالیوه (اسدی) ، شیدا (صحاح الفرس) ، دیوانه، دیوانه مزاج، شوریده، شیفته و دست پاچه نیز داده اند. رجوع به آسیمه سار و آسیمه سر و سرآسیمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسیم
تصویر نسیم
باد نرم، دم باد، باد خوش، باد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
بخش کننده، خوبروی مرد، نیمه نیمه چیزی، بخشیاب، بهر بخش بخش کننده تقسیم کننده، بخش بخش کننده مقسوم علیه بخشیاب، شریک هم بخش، قسمتی از چیز قسمت شده بهره بخش، صاحب جمال جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
خوشگل زیبا روی خوب روی زیباچهر، خوش منظر زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسیم
تصویر جسیم
بزرگ و تناور، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیه
تصویر آسیه
زن اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
دندانهای عقب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
زخم، کوب، ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیز
تصویر آسیز
فرانسوی بن لاد زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستیم
تصویر آستیم
چرک وجراحت، ورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیم
تصویر آگیم
کم غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
روی گشاده، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیمه
تصویر آسیمه
مضطرب ومشوش، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیمه
تصویر آسیمه
((م ِ))
آشفته، پریشان، مضطرب، سرگشته، ژولیده، شتابزده، هراسیده
فرهنگ فارسی معین
محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچه سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
زخم، صدمه، رنج، آفت، بلا، آزار، زیان، ضرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیز
تصویر آسیز
بن لاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسیه
تصویر آسیه
استوار ساخت، اندوه گسار، ستون
فرهنگ واژه فارسی سره
آسیون، پریشان، پریشان خاطر، حیران، حیرت زده، ژولیده، شگفت زده، شوریده، متحیر، مشوش، نابسامان، وحشتزده، هراسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد