خمیازه، دهان دره، برای مثال چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار / چو ماه من که کند گاه خواب خوش آسا (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴) زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مثال به انواع نفایس خویشتن را / به سان نوعروسی کرده آسا (عسجدی - ۲۱) وقار، ثبات، آهستگی، برای مثال سرو اگر با قد رعنای تو هم بالاستی / کی چنان مطبوع و خوش اندام و با آساستی (ابن یمین - لغت نامه - آسا)طرز، روش مثل، مانند، شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً برق آسا، تگرگ آسا، شیرآسا، گرگ آسا پسوند متصل به واژه به معنای آسایش دهنده مثلاً تن آسا، جان آسا، دل آسا، روان آسا، کم آسا
خمیازه، دهان دره، برای مِثال چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار / چو ماه من که کند گاه خواب خوش آسا (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴) زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مِثال به انواع نفایس خویشتن را / به سان نوعروسی کرده آسا (عسجدی - ۲۱) وقار، ثبات، آهستگی، برای مِثال سرو اگر با قد رعنای تو هم بالاستی / کی چنان مطبوع و خوش اندام و با آساستی (ابن یمین - لغت نامه - آسا)طرز، روش مثل، مانند، شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً برق آسا، تگرگ آسا، شیرآسا، گرگ آسا پسوند متصل به واژه به معنای آسایش دهنده مثلاً تن آسا، جان آسا، دل آسا، روان آسا، کم آسا
مخفف آسای، آسایش دهنده، آسایش گیرنده:تن آسا، جان آسا، دل آسا، روان آسا، کم آسا: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبکیاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، ، آراینده یا آسایش دهنده: در گه کین معرکه آرای رزم در دم عیش انجمن آسای بزم، کاتبی
مخفف آسای، آسایش دهنده، آسایش گیرنده:تن آسا، جان آسا، دل آسا، روان آسا، کم آسا: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبکیاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، ، آراینده یا آسایش دهنده: در گه کین معرکه آرای رزم در دم عیش انجمن آسای بزم، کاتبی
اسا، ادات تشبیه است، مثل، مانند، گون، گونه، شبه، وار، سان، سا، نظیر، شکل، صفت: آسمان آسا، بحرآسا، پادشاه آسا، پیل آسا، ترک آسا، خاقانی آسا، خورآسا، دلیرآسا، دودآسا، راهب آسا، رعدآسا، زمین آسا، ساسیاآسا، شیرآسا، عندلیب آسا، فلک آسا، مریدآسا، مهرآسا، یهودآسا: عدوی او شود روباه بددل چو شیرآسا خرامد او بمیدان، شهید، دربدی ّ و گدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیاآسا، فرالاوی، بزم خوب تو جنهالمأوی مثل ساقی تو حورآسا، خفاف، عزم و حزمش به جنبش و بسکون آسمان باشد و زمین آسا، ابوالفرج رونی، بگیر قبضۀ شمشیر عدل و جنبش کن بگرد گرد همه هند پادشاه آسا، مسعودسعد، جان بکف برنه و دلیرآسا قصد این راه کن در او ماسا، سنائی، از کس و ناکس ببرخاقانی آسا در جهان هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست، خاقانی، صبحدم چون کلّه بندد آه دودآسای من چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من، خاقانی، فلک کج روتر است از خط ترسا مرا دارد مسلسل راهب آسا، خاقانی
اَسا، ادات تشبیه است، مثل، مانند، گون، گونه، شبه، وار، سان، سا، نظیر، شکل، صفت: آسمان آسا، بحرآسا، پادشاه آسا، پیل آسا، ترک آسا، خاقانی آسا، خورآسا، دلیرآسا، دودآسا، راهب آسا، رعدآسا، زمین آسا، ساسیاآسا، شیرآسا، عندلیب آسا، فلک آسا، مریدآسا، مهرآسا، یهودآسا: عدوی او شود روباه بددل چو شیرآسا خرامد او بمیدان، شهید، دربدی ّ و گدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیاآسا، فرالاوی، بزم خوب تو جنهالمأوی مَثَل ِ ساقی تو حورآسا، خفاف، عزم و حزمش به جنبش و بسکون آسمان باشد و زمین آسا، ابوالفرج رونی، بگیر قبضۀ شمشیر عدل و جنبش کن بگرد گرد همه هند پادشاه آسا، مسعودسعد، جان بکف برنه و دلیرآسا قصد این راه کن در او ماسا، سنائی، از کس و ناکس ببرخاقانی آسا در جهان هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست، خاقانی، صبحدم چون کِلّه بندد آه دودآسای من چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من، خاقانی، فلک کج روتر است از خط ترسا مرا دارد مسلسل راهب آسا، خاقانی
گشاده شدن طبیعی دهان آدمی است بصورتی خاص از غلبۀ خواب یا ملال و یا شراب زدگی و یا پاره ای بیماریها، پاسک، باسک، دهان دره، دهن دره، دهن در، خمیازه، بیاستو، هاک، خامیازه، فاژ، فاژه، خامیاز، ثوباء، تثاوب، آهنیابه: چنان نمود بما دوش ماه نو دیدار چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا، بهرامی، و ازاین گفته اند که عطسۀ بر وقت سخن، گوای باشد براستی، که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آسا کشیدن از شیطان، (کیمیای سعادت)، و فعل آن کردن و کشیدن است، ، زیور، زیب، آرایش، زینت: بامّید قبولت بکر فکرم چو بهر یوسف مصری زلیخا بانواع نفایس خویشتن را بسان نوعروسی کرده آسا، عسجدی، ، وقار، ثبات، تمکین، آهستگی: پیوسته همی شتاب و تمکین ای شاه که طاعتت بود فرض از عزم تو چرخ میکند وام زآسای تو میکند زمین قرض، ملقابادی، زور بستاند تدبیر تو از پنجۀ شیر کبر بیرون کند آسای تو از طبع پلنگ، مختاری، سرو اگر با قدّ رعنای تو هم بالاستی کی چنان مطبوع و خوش اندام و باآساستی ؟ ابن یمین، - به آسا، بطوری که باب است، به قسمی که معمول و رسم است، آلامد، به اندام: ببین که صنعت استاد رستۀ کرمش چگونه دوخت به آسا قبای تربیتم، ابن یمین، ، طرز، روش، قاعده، قانون، هیبت و صلابت، (برهان قاطع)، - برآسای ، مانند، بمنزلۀ: وراخواندی هر زمان اردشیر که گوینده مردی بد و یادگیر برآسای دستور بودی ورا همان نیز گنجور بودی ورا، فردوسی
گشاده شدن طبیعی دهان آدمی است بصورتی خاص از غلبۀ خواب یا ملال و یا شراب زدگی و یا پاره ای بیماریها، پاسک، باسک، دهان دره، دهن دره، دهن در، خمیازه، بیاستو، هاک، خامیازه، فاژ، فاژه، خامیاز، ثوباء، تثاوُب، آهنیابه: چنان نمود بما دوش ماه نو دیدار چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا، بهرامی، و ازاین گفته اند که عطسۀ بر وقت سخن، گوای باشد براستی، که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آسا کشیدن از شیطان، (کیمیای سعادت)، و فعل آن کردن و کشیدن است، ، زیور، زیب، آرایش، زینت: بامّید قبولت بکر فکرم چو بهر یوسف مصری زلیخا بانواع نفایس خویشتن را بسان نوعروسی کرده آسا، عسجدی، ، وقار، ثبات، تمکین، آهستگی: پیوسته همی شتاب و تمکین ای شاه که طاعتت بود فرض از عزم تو چرخ میکند وام زآسای تو میکند زمین قرض، ملقابادی، زور بستاند تدبیر تو از پنجۀ شیر کبر بیرون کند آسای تو از طبع پلنگ، مختاری، سرو اگر با قدّ رعنای تو هم بالاستی کی چنان مطبوع و خوش اندام و باآساستی ؟ ابن یمین، - به آسا، بطوری که باب است، به قسمی که معمول و رسم است، آلامُد، به اَندام: ببین که صنعت استاد رستۀ کرمش چگونه دوخت به آسا قبای تربیتم، ابن یمین، ، طرز، روش، قاعده، قانون، هیبت و صلابت، (برهان قاطع)، - برآسای ِ، مانندِ، بمنزلۀ: وراخواندی هر زمان اردشیر که گوینده مردی بد و یادگیر برآسای دستور بودی ورا همان نیز گنجور بودی ورا، فردوسی