جدول جو
جدول جو

معنی آزدن - جستجوی لغت در جدول جو

آزدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
فرهنگ فارسی عمید
آزدن
(کِلْ لَ / لِ تَ)
آژدن. رجوع به آژدن شود، بی قرار (ی کردن) . (مؤیدالفضلاء) :
تا هزارآوا از سرو برآورد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز
که بزاری ّ وی و زخم تو شد از هم باز
عابدان را همه در صومعه پیوند نماز
تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز
که مرا در دل عشق است بدین نالۀ زار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
آزدن
آژدن آجیدن
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
فرهنگ لغت هوشیار
آزدن
((دَ))
آژدن، آجیدن
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
آزار دادن، آزرده کردن، رنجاندن، رنجه ساختن، برای مثال مشو شادمان گر بدی کرده ای / که آزرده گردی گر «آزرده ای» (فردوسی - ۷/۴۴۶ حاشیه)، رنجه شدن، دلتنگ شدن، رنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
رسیدن، فرا رسیدن
پدیدار گشتن
بازگشتن
اتفاق افتادن
برازنده بودن، متناسب بودن مثلاً دکتر بودن به او می آمد
متولد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجدن
تصویر آجدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آزدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزندن
تصویر آزندن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژدن
تصویر آژدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، برای مثال میندیش از آن کآن نشاید بدن / که نتوانی آهن به آب آژدن (فردوسی۲ - ۲۳۱۴) کنایه از آزردن، برای مثال زبان را نگهدار باید بدن / نباید زبان را به زهر آژدن (فردوسی - ۶/۳۴۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردن
تصویر آردن
آبکش، پالاون، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، چمچه، کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
آژیدن آجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
رنج و اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژدن
تصویر آژدن
آجیدن، آجیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سوزن زدن فرو بردن سوزن درفش نیشتر و مانند آن در چیزی خلانیدن سوزن و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند تعدیه فعل لازم و آن باخر ریشه دستوری (دوم شخص مفرد امر حاضر) پیوندد: خند - اندن جه - اندن دو - اندن، در صورتیکه باخر مفرد امر حاضر از فعل متعدی پیوندد دال بر وادار کردن کسی است بعملی: خور - اندن پوش - اندن کش - اندن
فرهنگ لغت هوشیار
رسیدن فرارسیدن اتیان ایاب قدوم مقابل رفتن شدن، شدن گشتن گردیدن، سر زدن صادرشدن واقع شدن، گذشتن سپری شدن، اصابت کردن رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن مرئی شدن، نمودن احساس گردیدن، پرداختن مشتعل گشتن، تولید شدن زادن، باز گشتن مراجعت کردن، ظاهر شدن تدریجی تصویر روی شیشه یا کاغذ در دوای ظهور، متناسب بودن برازنده بودن: این لباس به شما میاید، حرکت دادن و جنبانیدن و اشاره کردن بناز و غمزه یا شوخی و بیشرمی: چشم و ابرو آمدن گردن آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدن
تصویر آبدن
آبادان آباد معمور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزدن
تصویر آبزدن
آب بسر افشانده، مرشوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
((مَ دَ))
رسیدن، فرا رسیدن، آغاز کردن، شروع کردن، سر زدن، واقع شدن، گذشتن، سپری شدن، اصابت کردن، رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن، پیدا شدن، شدن، گردیدن، فرض کردن، برآمدن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
((زُ دَ))
رنجیدن، رنجانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
((دَ))
آژیدن، آجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آردن
تصویر آردن
((دَ))
آبکش، کفگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزین
تصویر آزین
طمع کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
اذیت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
Come
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
приходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
kommen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
приходити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
przyjść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
vir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
venire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
venir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی