جدول جو
جدول جو

معنی آزارندگی - جستجوی لغت در جدول جو

آزارندگی
الانزعاج
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به عربی
آزارندگی
Offensiveness
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آزارندگی
caractère offensant
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آزارندگی
攻撃性
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آزارندگی
Anstößigkeit
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
آزارندگی
образливість
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آزارندگی
obraźliwość
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
آزارندگی
冒犯性
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به چینی
آزارندگی
ofensividade
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آزارندگی
offensività
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آزارندگی
ofensa
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آزارندگی
beledigendheid
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به هلندی
آزارندگی
불쾌함
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به کره ای
آزارندگی
ความขุ่นเคือง
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
آزارندگی
sifat menyakitkan
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آزارندگی
अपमानजनकता
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به هندی
آزارندگی
פוגענות
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به عبری
آزارندگی
تکلیف دہی
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به اردو
آزارندگی
অপমানজনকতা
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
آزارندگی
uchokozi
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آزارندگی
оскорбительность
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به روسی
آزارندگی
saldırganlık
تصویری از آزارندگی
تصویر آزارندگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ رَ دَ / دِ)
صورتگری. نقاشی. نگارگری. عمل نگارنده:
در نگارندگی و گلکاری
وحی صنعت مراست پنداری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
عمل گذاشتن. نهادن. وضع کردن
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
خوشگواری و خوش آیندگی. (ناظم الاطباء). صفت گوارنده. گوارایی. مساغ. مرائت. مرائه:
از یکی سو رونده آب فرات
به گوارندگی چو آب حیات.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
عمل گماردن
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
عمل و فعل گسارنده. رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
عمل و فعل گزیرنده. چاره دارندگی
لغت نامه دهخدا
(ژَ رَ دَ / دِ)
ستیزه. لجاج. لج ّ
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغاردگی
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
شرح و تفسیر. گزارش:
درخشنده حوضی ز بلور ناب
بر آن راه بستند چون حوض آب
گزارندگیهای کلک دبیر
برانگیخته موج از آن آبگیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن و بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاردگی
تصویر آغاردگی
نم کشیدگی، آغشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاریدگی
تصویر آغاریدگی
کیفیت و حالت آغاریده آغاردگی
فرهنگ لغت هوشیار