جدول جو
جدول جو

معنی آزادگون - جستجوی لغت در جدول جو

آزادگون
از روستاهایی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادگون
تصویر شادگون
(دخترانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردگون
تصویر زردگون
زرد رنگ، زردفام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
آزاد بودن، وارستگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ آزاد، احرار
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حرّه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حریت. جوانمردی. اصالت. نجابت. شرافت. مروّت. مکرمت. (دستوراللغه). وارستگی. مردمی:
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان.
فرخی.
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن...
فرخی.
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب.
فرخی.
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب.
فرخی.
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست.
فرخی.
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان.
فرخی.
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی.
منوچهری.
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست.
ناصرخسرو.
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
سوزنی.
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم.
حافظ.
، آسایش. آسودگی. شادی:
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی.
عطار.
- آزادگی کردن، جوانمردی نمودن:
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم.
فرخی.
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن.
فرخی.
- آزادگی نمودن، ابراز، اظهار و اعلام آزادگی:
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
فرخی.
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
- امثال:
آزادگی و طمع بهم ناید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
آزآذان، نام قریه ای نزدیک اصفهان، مسقطالرأس ابوعبدالرحمن قتیبه بن مهران مقری، نام قریه ای نزدیک هرات، مدفن شیخ ابوالولید احمد بن ابی رجا
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردرنگ. زردفام. (فرهنگ فارسی معین) :
همیدون نداد ایچ کس پاسخش
به بد خیزد و زردگون شد رخش.
دقیقی (گنج بازیافته ص 45)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جمع زاده است:
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ)
جمع واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان:
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
جان گرامی بجانش اندر پیوند...
دائم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
منم گیو گودرز کشوادگان
سر سرکشان پور آزادگان.
فردوسی.
نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
فردوسی.
، نجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان).
من از پاک فرزند آزادگانم
نگفتم که شاپوربن اردشیرم.
ناصرخسرو.
کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی.
ناصرخسرو.
وگر آرزوت است کآزادگان
تراپیشکاران شوند و خدم.
ناصرخسرو.
از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است.
عبدالواسع جبلی.
، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان:
اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب
که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است.
رفیع لنبانی.
قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال.
سعدی.
بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند.
سعدی.
گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان).
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست.
ابن یمین.
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری.
حافظ.
- امثال:
آزادگان تهی دستند.
سعدی.
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست.
ابن یمین.
... وحشت آزادگان خطرناک است.
عبدالواسع جبلی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارگون
تصویر هزارگون
ترکیبی است ازهزار (عددمعروف) وگون بمعنی قسم ونوع است: (اگر هزارگون چرک وچربش بچکد برخلق وبروآن ظاهرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
حریت، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
آزاده، احرار، جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادخو
تصویر آزادخو
دارای خون آزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
((دَ یا دِ))
حریت، جوانمردی، نجابت، اصالت، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
((دِ))
ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگاه
تصویر آزادگاه
منطقه آزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی
متضاد: اسارت، بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان اهلم رستاق آمل، روستایی از دهستان اهلم رستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی