جدول جو
جدول جو

معنی آزادگله - جستجوی لغت در جدول جو

آزادگله
روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اداره یا محلی که آنچه برای ارتش از خواربار و پوشاک لازم است در آنجا آماده و فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
کامل الخلقه. (شعوری از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
عتیق. معتق. آزادکرده. مولی
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ)
جمع واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان:
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
جان گرامی بجانش اندر پیوند...
دائم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
منم گیو گودرز کشوادگان
سر سرکشان پور آزادگان.
فردوسی.
نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
فردوسی.
، نجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان).
من از پاک فرزند آزادگانم
نگفتم که شاپوربن اردشیرم.
ناصرخسرو.
کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی.
ناصرخسرو.
وگر آرزوت است کآزادگان
تراپیشکاران شوند و خدم.
ناصرخسرو.
از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است.
عبدالواسع جبلی.
، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان:
اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب
که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است.
رفیع لنبانی.
قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال.
سعدی.
بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند.
سعدی.
گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان).
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست.
ابن یمین.
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری.
حافظ.
- امثال:
آزادگان تهی دستند.
سعدی.
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست.
ابن یمین.
... وحشت آزادگان خطرناک است.
عبدالواسع جبلی
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ)
چون انگلیسیان برفتار و جامه و مانند آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
آزاده، احرار، جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادشده
تصویر آزادشده
آزاد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
((دِ))
ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگاه
تصویر آزادگاه
منطقه آزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
مستقلاً، مختارانه، حروار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتوبان، بزرگراه، شاهراه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
بحرّيّةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
Freely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
librement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از روستاهایی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
vrij
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
آزادانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
свободно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
frei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
вільно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
swobodnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
自由地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
livremente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
liberamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
স্বাধীনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
libremente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
kwa uhuru
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
serbestçe
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
자유롭게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
自由に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
בחופשיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
स्वतंत्र रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
dengan bebas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آزادانه
تصویر آزادانه
อย่างอิสระ
دیکشنری فارسی به تایلندی