جدول جو
جدول جو

معنی آزادکرد - جستجوی لغت در جدول جو

آزادکرد
آزادکرده، آزاد شده، برای مثال من آزاد آزادکردان اویم / که بنده ست چون من هزاران هزارش (ناصرخسرو - ۳۳۷)
تصویری از آزادکرد
تصویر آزادکرد
فرهنگ فارسی عمید
آزادکرد
(کَ)
آزادکرده. آزادشده. عتیق. معتق. محرّر. مولی: همه گفتند ما فرمان توکنیم و بنده و آزادکرد تو باشیم. (تاریخ سیستان).
من آزاد آزادکردان اویم
که بنده ست چو من هزاران هزارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادسرو
تصویر آزادسرو
(پسرانه)
بزرگوار، متواضع، همچون سرو زیبا و بی تعلق، از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی دانا و پرهیزکار در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آباد کرد
تصویر آباد کرد
آبادکرده، ساخته، بناشده، برای مثال این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادسرو
تصویر آزادسرو
سرو، کنایه از دارای قامتی چون سرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
کشتی گیر رشتۀ کشتی آزاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
آزاده، جوانمرد، برای مثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل:
همه پهلوانان آزادمرد
بر او خواندند آفرینها بدرد.
فردوسی.
بیامد سبک مرد افسون پژوه...
بنزد سه دانا و آزادمرد.
فردوسی.
پدرت آن جهاندار آزادمرد
شنیدی که با روم و قیصر چه کرد.
فردوسی.
خروشی برآمد ز ایران بدرد
از آن شهریاران آزادمرد.
فردوسی.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد.
فردوسی.
بهر نیک و بد شاه آزادمرد
بفرزند بر، نازده باد سرد
همی پروریدش بناز و برنج...
فردوسی.
بگفتند کای شاه آزادمرد
بگرد بلا تا توانی مگرد.
فردوسی.
سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون]
لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی.
وز آن پس بشد روشنک پر ز درد
چنین گفت کای شاه آزادمرد...
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزادمرد
نگه کن که فرزند با من چه کرد.
فردوسی.
بشد موبد و برگرفتش ز گرد
ببردش بر شاه آزادمرد.
فردوسی.
میازار کس را که آزادمرد
سر اندرنیارد به آزار مرد.
فردوسی.
ندیده ست کس ترک آزادمرد
چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزاد مرد
چگونه ست کارت بدشت نبرد؟
فردوسی.
و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه).
بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد
هجر وصال تو مرا خیره کرد.
مسعودسعد.
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد
بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است.
سنائی.
بخندید صراف آزادمرد
وز آمیزش زر بدو قصه کرد.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی.
بخصمان بندی فرستاد مرد
که ای نیکمردان آزادمرد.
سعدی.
، ایرانی:
بگیتی نداند کسی هم نبرد
ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد.
فردوسی.
و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام عامل حجاج بن یوسف ثقفی که شهر فسا را در فارس تجدید عمارت کرد و شکل آن را که مثلث بود بگردانید. (از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
بناکرده. معموره. آبادکرده. ساخته:
این نهال نشانده را مشکن
مکن آبادکرد خویش خراب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
عتیق. معتق. محرّر. مولی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزادمردی
تصویر آزادمردی
عمل و حالت آزادمرد: حریت آزادگی، اصالت نجابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادزاد
تصویر آزادزاد
نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
آزاده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
((مَ))
جوانمرد، اصیل، نجیب، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
Freelancer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
Free, Liberate, Release, Unleash
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
travailleur indépendant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
libérer, déchaîner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
Freiberufler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
befreien, freigeben, entfesseln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
фрилансер
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
звільняти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
freelancer
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
uwalniać, uwolnić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
自由职业者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
释放 , 解放
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
freelancer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
libertar, liberar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
freelance
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
liberare, scatenare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
autónomo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
liberar, desatar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
освобождать , развязать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
фрилансер
دیکشنری فارسی به روسی