جدول جو
جدول جو

معنی آرس - جستجوی لغت در جدول جو

آرس
یونانی جنگ پاد ایزد جنگ
تصویری از آرس
تصویر آرس
فرهنگ لغت هوشیار
آرس
آرس، ایزد جنگ، جنگ پاد
تصویری از آرس
تصویر آرس
فرهنگ واژه فارسی سره
آرس
آرس
تصویری از آرس
تصویر آرس
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرسان
تصویر آرسان
(پسرانه)
نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریس
تصویر آریس
(پسرانه)
برزگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسن
تصویر آرسن
(پسرانه)
مرد مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرش
تصویر آرش
(پسرانه)
درخشان، آفتاب، عاقل، زیرک، جد بزرگ اشکانیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که درتیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسینه
تصویر آرسینه
(دخترانه)
زن مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آری
تصویر آری
(پسرانه)
آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف چادر نشین مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسنیک
تصویر آرسنیک
شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود، زرنیخ سفید، مرگ موش
فرهنگ فارسی عمید
نام باستانی خبوشان که امروز بقوچان معروف است و آن را آشاک و استوا نیز مینامیده اند و مرکز خرّۀ سرولایت است
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مخفف آراسته. مزین:
ایا ببزمگه آرسته تر ز صد حاتم
ایا بمعرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
بنام و کنیتت آرسته بادا
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ اَ تَ)
مخفف آراستن:
بسیار مشو غره بدین حسن دلاویز
کاین حسن دلاویز تو از عشق من آرست.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(کُ اَ تَ)
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء:
دل جنگجویان ازاو شد بدرد
نیارد کسی رزم او یاد کرد.
فردوسی.
کس از نامداران و شاهان گرد
چنین رنجها برنیارد شمرد.
فردوسی.
کس این رازپیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد.
فردوسی.
نیارد شدن پیش گرد گزین
نشیند براه وی اندر کمین.
فردوسی.
بدرگاه خسرو بدی روز و شب
نیارست بر کس گشادن دو لب.
فردوسی.
نیارست کردن کس آنجا گذر
زدیوان و پیلان و شیران نر.
فردوسی.
کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه.
فردوسی.
ندارم سواری ورا هم نبرد
از ایران نیارد کس این کار کرد.
فردوسی.
همی این بدان آن بدین گفت ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه.
فردوسی.
هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ فُ سِ)
نام حکیمی یونانی که در زبانهای اروپائی آریستیپ سیرنی نامیده می شود (حدود 435- 366 قبل از میلاد).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
از یونانی آریسطولوخیا، مرکب از آریسطوس، اعلی و فاضل + لوخیا، زچگان یعنی زنان نوزائیده، گیاهی است طبی که به فارسی زراوند گویند. و آن دو گونه است، مدور که آن را زراوند مدحرج و زراوند شامی و نخود الوندی و نخود مریم خوانند، و طویل که قثاءالحیه و زراوند طویل و شجرۀ رستم و ببراله نامند، و قسم سومی از آن هست که خزان نکند و آن را به فارسی زراوند خوش و به عربی لعی و لعیه گویند. و ارسطولوخیا صورتی دیگر از این کلمه یامص حف آن است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آلست. نشیمن حیوان. مقعد
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام پادشاه ایران، پسر اردشیر سوم، موسوم به اوخوس. و او را اندکی پس از استقرار بر اریکۀ ملک باگواس خواجه سرا مسموم کرد. و این باگواس همان است که اردشیر دوم را نیز کشته بود (336 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ)
توانسته
لغت نامه دهخدا
تصویری از آورس
تصویر آورس
فرانسوی رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکس
تصویر آکس
فرانسوی آسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنس
تصویر آنس
خو گرفته، خو گیرنده، مانوس خو گرفته، خو گیرنده، مانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرستن
تصویر آرستن
توانستن، جرات، دلیریکردن، تجروء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسطو لوخیا
تصویر آرسطو لوخیا
بر گرفته از یونانی زرا وند از گیاهان داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرست
تصویر آرست
نشیمن حیوان، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرستن
تصویر آرستن
((رِ تَ))
توانستن، زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرسطولوخیا
تصویر آرسطولوخیا
زراوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرس
تصویر فرس
پارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برس
تصویر برس
مسواک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرش
تصویر آرش
معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
بختک –مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
زنی که به عنوان مادر عروس نقش راهنما داشته و همراه عروس به
فرهنگ گویش مازندرانی
حجله ی عروس در منزل داماد
فرهنگ گویش مازندرانی