جدول جو
جدول جو

معنی آرتق - جستجوی لغت در جدول جو

آرتق
(تِ)
نام ایستگاهی در حدود ایران و روس که از آب گلریز آبیاری می شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرتا
تصویر آرتا
(پسرانه)
ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رتق
تصویر رتق
بستن، دوختن
رتق وفتق: بستن و گشودن، کنایه از اداره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بستن. ضد فتق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل) (از اقرب الموارد) (دهار) (مصادراللغه زوزنی) (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). ببستن. (مصادراللغه زوزنی). بر هم بستن. بدوختن بر یکدیگر. فراهم آوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بر چیزی تباه شدن. (مصادراللغه زوزنی) ، قوی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اصلاح کردن و چسبانیدن دو سر شکافتگی بیکدیگر. (از اقرب الموارد).
- رتق و فتق، اصلاح حال و زندگی کسی یا قومی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بسته، و منه قوله تعالی: کانتا رتقاً ففتقناهما. (قرآن 30/21). جمع واژۀ رتقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح فقه) هو ان یکون الفرج ملتحماً لیس فیه مدخل لدخول. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). آن است که بر دهان فرج زن چیزی خارج و زاید از آفرینش طبیعی از جنس عضله یا پوستی پرده مانند بیرون آید که مانع از آرامیدن با وی شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رتقاء شود، (اصطلاح صوفیه) اجماع مادۀ وحدانیت است که آنرا عنصر اعظم مطلق گفته اند، چنانکه مرتوق بود قبل از آفریدن آسمان و زمین و مفتوق بود بعد از تعین او به خلق، و گاه اطلاق می شود بر نسب حضرت احدیت به اعتبار لاظهور آن و بر هر گونه بطون و غیبتی، مانند حقایق مکتوم در ذات احدیت قبل از تفاصیل آن در واحدیت همچون درخت در هسته. در اصطلاحات الصوفیۀ کمال الدین چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام پرنده ای، مرفق. آرنج. آرج. وارن. بندگاه ساعد و بازو. آرن. رونکک و بعید نیست که به این معنی مصحف آرن باشد. و رجوع به آرج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بیخواب شده. در شب بیدارمانده
لغت نامه دهخدا
این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایستۀ بی قیدی و وارستگی این مرد:
با چنین خوردن و چنین آروق
کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟
اوحدی
لغت نامه دهخدا
نام محلی در 2700گزی دوراهۀ بناب، میان قلعه جق و حسین آباد
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
رجوع به ابوسعید مجیرالدین ابق شود، پیوسته بودن در گناه و غیره، شروع بکاری کردن. (وطواط) : و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه). و خری بزرگ که بفرمان ماارتکاب کرد شناخته. (کلیله و دمنه) ، شروع بکار نامشروع کردن. (غیاث اللغات) ، سوار شدن بر چیزی. (غیاث). برنشستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
ابن اکسب یا اکسک جدّ ملوک ارتقیه. وی مردی از ترکمانان بود و بر حلوان و جبل مسلط شد و آنگاه که از فخرالدوله ابی نصر محمد بن جهیر بازبرید، از ترس محمد بن ملکشاه در سال 448 یا 499هجری قمری بشام شد و از دست تاج الدوله تتش سلجوقی صاحب قدس شریف گردید و آنگاه که بسنۀ 484هجری قمری وفات کرد دو پسر او سکمان و ایل غازی جانشین وی شدند و بدین مقام ببودند تا وقتی که در شوال سال 491هجری قمری افضل شاهنشاه امیرالجیوش از مصر با سپاهی قصد آنان کرد و هر دو را بگرفت و قدس را از ایشان منتزع ساخت و هر دو برادر متوجه بلاد جزیره فراتیه شدند و دیاربکر را مسخر کردند و ابن خلکان گوید در این وقت (یعنی سال تألیف وفیات، 654- 672هجری قمری) صاحب قلعۀ ماردین از اولاد ارتق است و پسر او نجم الدین ایل غازی در سال 501 مالک شهر ماردین شد و از پیش سلطان محمد ویرا شحنگی بغداد داده بود و سکمان بن ارتق در سال 498هجری قمری در طریق فرات میان طرابلس و قدس به بیماری خوانیق درگذشت. و اولاد او پس از وی صاحب قدس شریف بودند و افضل امیرالجیوش قدس رااز سکمان بن ارتق انتزاع کرد و هم اکنون صاحب قلعۀ ماردین از اولاد سکمان است. و ارتق مردی شهم صاحب عزم و سعادت جد و اجتهاد بود. (ابن خلکان چ طهران ص 64). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبط ج 1 ص 372 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ وُ)
بسته شدن بکارت زایل شده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتق
تصویر ارتق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
فرهنگ لغت هوشیار
لجوج مصر یک دنده: او در همه کارها لجوج و سرتق بود و تا کارش را از پیش نمیبرد آرام نمیشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتق
تصویر رتق
((رَ))
بستن، دوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرتق
تصویر سرتق
((س تِ))
پررو، لجوج
فرهنگ فارسی معین
کره کره ی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد، آردبرنج، گندمووو، نام عام کوه
فرهنگ گویش مازندرانی