ناحیه ای از آشور قدیم که ایرانیان آن را مسخر کردند و در زمان رومیان مملکتی مستقل شد، طراژان آن را گرفت. و اشکانیان آن را از رومیان بازستدند و در زمان ساسانیان جزء مملکت ایران بود
ناحیه ای از آشور قدیم که ایرانیان آن را مسخر کردند و در زمان رومیان مملکتی مستقل شد، طراژان آن را گرفت. و اشکانیان آن را از رومیان بازستدند و در زمان ساسانیان جزء مملکت ایران بود
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، وکر، آشانه، پدواز، بتواز، پیواز، کابوک، کابک، وکنت، تکند، آشیانهبرای مثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پَتواز، وَکر، آشانِه، پَدواز، بَتواز، پیواز، کابوک، کابُک، وُکنَت، تَکَند، آشیانِهبرای مِثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
مرض قند، در پزشکی بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری و پرنوشی و افزایش ادرار را در پی دارد
مرض قند، در پزشکی بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری و پرنوشی و افزایش ادرار را در پی دارد
آسبان، طحّان: چو بشنید از آسیابان سخن نه سر دید از آن کار پیدا نه بن، فردوسی، فروماند از آن آسیابان شگفت شب تیره اندیشه اندرگرفت، فردوسی، هر آنکس که او فرّ یزدان ندید از این آسیابان بباید شنید، فردوسی، گشاد آسیابان در آسیا به پشت اندرش بار لختی گیا، فردوسی، بدو آسیابان بتشویر گفت که جز تنگدستی مرا نیست جفت، فردوسی، بشد آسیابان دو دیده پرآب بزردی دو رخسار چون آفتاب، فردوسی، پدرمان یکی آسیابان پیر بر این دامن کوه نخجیرگیر، فردوسی، از این آسیابان بپرسید مه که برسم کرا خواهی ای روزبه ؟ فردوسی، از بس که بر تو برگشت این آسیای گیتی چون مرد آسیابان پرگرد آسیائی، ناصرخسرو، آسیابان را به بینی چون از او بیرون شوی وندرین جا هم ببینی چشمت ار بیناستی، ناصرخسرو
آسبان، طَحّان: چو بشنید از آسیابان سخُن نه سر دید از آن کار پیدا نه بن، فردوسی، فروماند از آن آسیابان شگفت شب تیره اندیشه اندرگرفت، فردوسی، هر آنکس که او فرّ یزدان ندید از این آسیابان بباید شنید، فردوسی، گشاد آسیابان در آسیا به پشت اندرش بار لختی گیا، فردوسی، بدو آسیابان بتشویر گفت که جز تنگدستی مرا نیست جفت، فردوسی، بشد آسیابان دو دیده پرآب بزردی دو رخسار چون آفتاب، فردوسی، پدرْمان یکی آسیابان پیر بر این دامن کوه نخجیرگیر، فردوسی، از این آسیابان بپرسید مه که بَرْسَم کرا خواهی ای روزبه ؟ فردوسی، از بس که بر تو برگشت این آسیای گیتی چون مرد آسیابان پرگرد آسیائی، ناصرخسرو، آسیابان را به بینی چون از او بیرون شوی وندرین جا هم ببینی چشمت ار بیناستی، ناصرخسرو
دیدن آسیابان در خواب به تاویل، مردی بود که مردم را دردست ا و روزی بود و چون آسیابان جوان بود، به تاویل نیکو باشد و اگر بیند که آسیاب به خر میگردد یا با شتر، و آرد نیکو فرو می آید، دلیل بود که آسیابان را دولت و اقبال بود. اگر به وقت گردیدن، آسیابان بانگ سنگ آسیاب بشنود، کار وی قوی گردد. محمد بن سیرین
دیدن آسیابان در خواب به تاویل، مردی بود که مردم را دردست ا و روزی بود و چون آسیابان جوان بود، به تاویل نیکو باشد و اگر بیند که آسیاب به خر میگردد یا با شتر، و آردِ نیکو فرو می آید، دلیل بود که آسیابان را دولت و اقبال بود. اگر به وقت گردیدن، آسیابان بانگِ سنگِ آسیاب بشنود، کار وی قوی گردد. محمد بن سیرین