آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مِثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
تخته ای باشد که آسیابانان در پیش آب گذارند تا آب بطرف دیگر برود و آنرا درزادۀ آسیا نیز گویند. (برهان) (از آنندراج). درک کوچک که به ناو فروگذارند تا آب بازدارد. حباس. (السامی فی الاسامی) ، صندوقی در آسیا که آرد در آن ریزند. (ناظم الاطباء)
تخته ای باشد که آسیابانان در پیش آب گذارند تا آب بطرف دیگر برود و آنرا درزادۀ آسیا نیز گویند. (برهان) (از آنندراج). درک کوچک که به ناو فروگذارند تا آب بازدارد. حُباس. (السامی فی الاسامی) ، صندوقی در آسیا که آرد در آن ریزند. (ناظم الاطباء)
آدمیزاد: گر سفله بمال و جاه از آزاده به است سگ نیز بصید از آدمیزاده به است. سعدی. نه هر آدمیزاده از دد به است که دد زآدمیزادۀ بد به است. سعدی. اگر مار زاید زن باردار به از آدمیزادۀ دیوسار. سعدی. ببخش ای پسر کآدمیزاده صید باحسان توان کرد و وحشی بقید. سعدی. آدمیزاده طرفه معجونی است کز فرشته سرشته وز حیوان. ؟
آدمیزاد: گر سفله بمال و جاه از آزاده به است سگ نیز بصید از آدمیزاده به است. سعدی. نه هر آدمیزاده از دد به است که دد زآدمیزادۀ بد به است. سعدی. اگر مار زاید زن باردار به از آدمیزادۀ دیوسار. سعدی. ببخش ای پسر کآدمیزاده صید باحسان توان کرد و وحشی بقید. سعدی. آدمیزاده طرفه معجونی است کز فرشته سرشته وز حیوان. ؟
همزاد. دو تن که با هم زاده باشند. همسال:... و دیگران که همزادگان ایشان بودندی بخواندی. (تاریخ بیهقی). وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده به یک صورت شاب. ناصرخسرو. کودکی ازجملۀ آزادگان رفت برون با دو سه همزادگان. نظامی
همزاد. دو تن که با هم زاده باشند. همسال:... و دیگران که همزادگان ایشان بودندی بخواندی. (تاریخ بیهقی). وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده به یک صورت شاب. ناصرخسرو. کودکی ازجملۀ آزادگان رفت برون با دو سه همزادگان. نظامی
زادۀ آدم. انسان. مردم. بشر: یکی را شنیدم از پیران که مریدی را همی گفت ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد بروزی است اگر... (گلستان). که هامون و دریا و کوه و فلک پری وآدمیزاد و دیو و ملک همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستی برند. سعدی. - امثال: آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست. آدمیزاد تخم مرگ است،هیچ آدمی را از مرگ گزیری نباشد. آدمیزاد شیر خام خورده است، هر خطائی از انسان سر تواند زدن. از سستی آدمیزاد گرگ آدمیخوار پیدا شود، اگر قبول ظلم نکنند ظلم از میان برخیزد. (که) باشد دزد طبع آدمیزاد، آدمی بمعاشرت بدان بدی آموزد
زادۀ آدم. انسان. مردم. بشر: یکی را شنیدم از پیران که مریدی را همی گفت ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد بروزی است اگر... (گلستان). که هامون و دریا و کوه و فلک پری وآدمیزاد و دیو و ملک همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستی برند. سعدی. - امثال: آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست. آدمیزاد تخم مرگ است،هیچ آدمی را از مرگ گزیری نباشد. آدمیزاد شیر خام خورده است، هر خطائی از انسان سر تواند زدن. از سستی آدمیزاد گرگ آدمیخوار پیدا شود، اگر قبول ظلم نکنند ظلم از میان برخیزد. (که) باشد دزد طبع آدمیزاد، آدمی بمعاشرت بدان بدی آموزد
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن