جدول جو
جدول جو

معنی آدمزاده - جستجوی لغت در جدول جو

آدمزاده(دَ دَ / دِ)
آدمیزاد. آدمیزاده. فرزند آدم ابوالبشر. انسان:
آخر آدمزاده ای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف ؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
آدمزاده
فرزند آدم ابوالبشر، انسان
تصویری از آدمزاده
تصویر آدمزاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاده
تصویر آزاده
(دخترانه)
آزاد، رها، دلیر، بی باک، وارسته، عاری از صفات ناپسند اخلاقی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدمیزاده
تصویر آدمیزاده
آدمیزاد، برای مثال نه هر آدمی زاده از دد به است / که دد ز آدمی زادۀ بد به است (سعدی۱ - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماده
تصویر آماده
مهیا، ساخته، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدمیزاد
تصویر آدمیزاد
مردم، انسان، زادۀ آدمی، بشر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ / دِ)
تخته ای باشد که آسیابانان در پیش آب گذارند تا آب بطرف دیگر برود و آنرا درزادۀ آسیا نیز گویند. (برهان) (از آنندراج). درک کوچک که به ناو فروگذارند تا آب بازدارد. حباس. (السامی فی الاسامی) ، صندوقی در آسیا که آرد در آن ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ / دِ)
فرزند گدا. کسی که از خانوادۀگدا باشد، پست فطرت. خسیس:
شنیدم که وقتی گدازاده ای
نظر داشت با پادشازاده ای.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
آدمیزاد:
گر سفله بمال و جاه از آزاده به است
سگ نیز بصید از آدمیزاده به است.
سعدی.
نه هر آدمیزاده از دد به است
که دد زآدمیزادۀ بد به است.
سعدی.
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزادۀ دیوسار.
سعدی.
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
باحسان توان کرد و وحشی بقید.
سعدی.
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان.
؟
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
همزاد. دو تن که با هم زاده باشند. همسال:... و دیگران که همزادگان ایشان بودندی بخواندی. (تاریخ بیهقی).
وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد
همه دوشیزه و همزاده به یک صورت شاب.
ناصرخسرو.
کودکی ازجملۀ آزادگان
رفت برون با دو سه همزادگان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زادۀ آقا. فرزند مردی بزرگ، و بیشتر فرزندان سادات علوی و مجتهدین
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زادۀ آدم. انسان. مردم. بشر: یکی را شنیدم از پیران که مریدی را همی گفت ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد بروزی است اگر... (گلستان).
که هامون و دریا و کوه و فلک
پری وآدمیزاد و دیو و ملک
همه هرچه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند.
سعدی.
- امثال:
آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست.
آدمیزاد تخم مرگ است،هیچ آدمی را از مرگ گزیری نباشد.
آدمیزاد شیر خام خورده است، هر خطائی از انسان سر تواند زدن.
از سستی آدمیزاد گرگ آدمیخوار پیدا شود، اگر قبول ظلم نکنند ظلم از میان برخیزد.
(که) باشد دزد طبع آدمیزاد، آدمی بمعاشرت بدان بدی آموزد
لغت نامه دهخدا
آنکه بنده کس نباشد حر مقابل بنده عبد، آزاد کرده محرر، اصیل نجیب شریف، صالح حلال زاده، رها مستخلص، خاضع فروتن، فارغ، بی بار، آسوده مرفه، وارسته، ایرانی، اسب گرانمایه اسب پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدازاده
تصویر گدازاده
فرزند گدا، کسی که از خانواده گدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمیزاد
تصویر آدمیزاد
زاده آدمی انسان بشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقازاده
تصویر آقازاده
ترکی مهپور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمیزاده
تصویر آدمیزاده
آدمی زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماده
تصویر آماده
((دِ))
حاضر، مهیّا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
((دِ))
اصیل، نجیب، رها، فروتن، فارغ، سبک، وارسته، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آقازاده
تصویر آقازاده
((دِ))
آقا، فرزند مردی بزرگ، فرزند سید، فرزند مجتهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدمیزاد
تصویر آدمیزاد
((دَ))
آدمیزاده، انسان، بشر
آدمیزاد شیر خام خورده: کنایه از انسان موجودی جایز الخطا است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آقازاده
تصویر آقازاده
مهپور
فرهنگ واژه فارسی سره
پسر، پدر، فرزند
متضاد: بنده زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدمی، آدمیزاده، انسان، بشر، مردم
متضاد: دیو، دیوزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آماده
تصویر آماده
Poised, Prepared, Ready
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовый , подготовленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
bereit, vorbereitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовий , підготовлений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آماده
تصویر آماده
gotowy, przygotowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
准备好的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparado, pronto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparato, pronto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparado, listo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی