جدول جو
جدول جو

معنی آخورچی - جستجوی لغت در جدول جو

آخورچی
کسی که در طویله اسب ها را پرستاری می کند و خوراک آن ها را می دهد، مهتر
تصویری از آخورچی
تصویر آخورچی
فرهنگ فارسی عمید
آخورچی
(خُرْ)
آخرچی. جلودار اسبان:
تو مگو کآن بنده آخورچی ّ ماست
این بدان که گنج در ویرانه ها است.
مولوی.
رجوع به آخرچی شود
لغت نامه دهخدا
آخورچی
ستوربان دهنه دار
تصویری از آخورچی
تصویر آخورچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باورچی
تصویر باورچی
سفره دار، چاشنی گیر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، طبّاخ، خورشگر، طابخ، مطبخی، خوٰالیگر، پزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبخوری
تصویر آبخوری
ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب می خورند، لیوان، آب جامه، موی سبلت، نوعی دهنۀ اسب، جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
بلورفروش. فروشندۀ بلور. فروشندۀ وسایل بلورین
لغت نامه دهخدا
(چُ)
رجوع به چگرچی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ. قدار. (منتهی الارب). دیگ پز. پزنده. خوالیگر. خورده پز. مطبخی. خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام. (آنندراج). طباخ. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را
باورچی خوان تو زند نعره که نازو.
شیخ آذری (از آنندراج).
در مقدمۀکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). و توضع بین یدی کل امیر مائده و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطه حریر. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
مرق. مرقه. گوشت آبه. نخوداب
لغت نامه دهخدا
شاه و فرمانروایی که دست نشانده و تابع شاه و فرمانروایی بزرگتر باشد
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
اسطبل
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
منسوب به طخورذ. رجوع به طخروذی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
ظرف آب خوردن. مشربه. آبخواره. آبخور، شارب (موی سبلت) ، نوعی از دهنۀ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رِ)
فاطوره چی. فتوره چی. پارچه فروش. قماش فروش
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان چای پارۀ بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 273 تن. آب ازرود خانه قزل اوزن و آجی چای. محصول عمده آنجا غلات ومختصر برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
نخود بوداده. (فرهنگ نظام). قسمی نخود که برشته کنند و آن جزو آجیل است. (یادداشت مؤلف) ، نخود ریزه و کوچک تر از نخودهای معمولی.
- مثل نخودچی،به خردی و ریزی نخود.
- امثال:
چشمها دارد نخودچی ابرو ندارد هیچی، چشمانش به غایت ریز و کوچک است و ابروانش دلپسند و پرپشت نیست
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آخورچی. جلودار اسبان:
درزمان آخرچیان چست و خوش
گوشۀ افسار او گیرند و کش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورجین. جامه دان. (ناظم الاطباء).
- خورچین کردن، چیدن. خوشه چیدن. (ناظم الاطباء).
- ، اجاره کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلانرگ مامرگ فرانسوی بزرگ سرخرگ سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
نخودبوداده نخودبرشته. توضیح دانه های نخودبرشته راگویندکه یکی ازاقسام آجیلهااست وباطعم شوروبی نمک به بازار عرضه میشود. یاترکیبات: نان نخودچی یانخودچی کشمش (کیشمیش)، نخودچی مخلوط باکشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر چی
تصویر آخر چی
جلودار ستوران جلودار چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخورجای
تصویر آخورجای
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوردی
تصویر آبخوردی
گوشت آبه نخود آب مرق
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی فلزین یا بلورین که با آن آب خورند آبخوره، آبخور آبشخور، شارب موی سبلت موی سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلورچی
تصویر بلورچی
فروشنده لوازم و وسایل بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرچی
تصویر آخرچی
ستوربان دهنه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگوری
تصویر آگوری
آجوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوری
تصویر آبخوری
((خُ))
لیوان، شارب، سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخورچرب
تصویر آخورچرب
((~. چَ))
کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرچی
تصویر آخرچی
دهنه دار، ستوربان
فرهنگ واژه فارسی سره
تنگ، سبو، کوزه، مشربه، آبخور، آبشخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
جاسوس، آدم فروش، خبرچین نمام
فرهنگ گویش مازندرانی