دهی است از دهستان قنقری پایین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، واقع در 30هزارگزی باختری نوریان و 10هزارگزی خاور شوسۀ اصفهان به شیراز. این دهکده کوهستانی و سردسیر و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و انگور و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان قنقری پایین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، واقع در 30هزارگزی باختری نوریان و 10هزارگزی خاور شوسۀ اصفهان به شیراز. این دهکده کوهستانی و سردسیر و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و انگور و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دورجا، مسافت دور، فاصله دور و دراز، فاصله بسیار: استادم به تهنیت برنشست ... حصیری با پسر تا دورجای پذیره آمدند، (تاریخ بیهقی)، لشکردر سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دورجای از صحرا، (تاریخ بیهقی)، و بسیار غلام ایستاده از کران صفه تا دورجای، (تاریخ بیهقی)، صف از در باغ شادیاخ به دورجای رسید، (تاریخ بیهقی)، و هیچ نیاسود از تاختن به دورجایها، (مجمل التواریخ و القصص)، اسکندررومی را به دورجای رفتن به سمر مثل زده اند، (مجمل التواریخ و القصص)، غزا و تاختن او به دورجای رسید، (مجمل التواریخ و القصص)، و معنی رایش آن است که به دورجای تاختن کرد و کند، (مجمل التواریخ و القصص)، فراش همی پرده می آویخت اندر بستان به عیسی آباد به دورجای، (مجمل التواریخ و القصص)، رجوع به دورجا شود
دورجا، مسافت دور، فاصله دور و دراز، فاصله بسیار: استادم به تهنیت برنشست ... حصیری با پسر تا دورجای پذیره آمدند، (تاریخ بیهقی)، لشکردر سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دورجای از صحرا، (تاریخ بیهقی)، و بسیار غلام ایستاده از کران صفه تا دورجای، (تاریخ بیهقی)، صف از در باغ شادیاخ به دورجای رسید، (تاریخ بیهقی)، و هیچ نیاسود از تاختن به دورجایها، (مجمل التواریخ و القصص)، اسکندررومی را به دورجای رفتن به سمر مثل زده اند، (مجمل التواریخ و القصص)، غزا و تاختن او به دورجای رسید، (مجمل التواریخ و القصص)، و معنی رایش آن است که به دورجای تاختن کرد و کند، (مجمل التواریخ و القصص)، فراش همی پرده می آویخت اندر بستان به عیسی آباد به دورجای، (مجمل التواریخ و القصص)، رجوع به دورجا شود