جایی باشد که انگور را در آن ریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (از برهان قاطع) (آنندراج). مرحوم دهخدا آن را مصحف چرخشت می دانند: چنان بنیاد ظلم از کشور خویش بفرمان الهی کرد ببخشت که بهر عصر کس بر فرق انگور نیارد زد لگد در هیچ خرخشت. شمس فخری
جایی باشد که انگور را در آن ریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (از برهان قاطع) (آنندراج). مرحوم دهخدا آن را مصحف چرخشت می دانند: چنان بنیاد ظلم از کشور خویش بفرمان الهی کرد ببخشت که بهر عصر کس بر فرق انگور نیارد زد لگد در هیچ خرخشت. شمس فخری
برق. صاعقه. آدرخش: نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما بیاید آذرخشا. رودکی (از فرهنگ اسدی، خطی). خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا. اسدی. ، در بعض فرهنگها سرمای سخت که در آن بیم هلاک بود و نام نهمین روز از ماه آذر
برق. صاعقه. آدرخش: نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما بیاید آذرخشا. رودکی (از فرهنگ اسدی، خطی). خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا. اسدی. ، در بعض فرهنگها سرمای سخت که در آن بیم هلاک بود و نام نهمین روز از ماه آذر
نام روز آذر است از ماه آذر و فارسیان در این روز که نام ماه و نام روز مطابقت دارد جشن کنند و آتشکده ها را زینت دهند و در این روز موی ستردن و ناخن گرفتن و به آتش خانه شدن را نیک دانند
نام روز آذر است از ماه آذر و فارسیان در این روز که نام ماه و نام روز مطابقت دارد جشن کنند و آتشکده ها را زینت دهند و در این روز موی ستردن و ناخن گرفتن و به آتش خانه شدن را نیک دانند
برق، درخش. صاعقه. آتش آسمانی: نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آدرخشا. رودکی. خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا. اسدی. و بهر دو معنی با ذال نقطه دار نیز آمده است، سرما، رعد. (برهان)
برق، درخش. صاعقه. آتش آسمانی: نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آدرخشا. رودکی. خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا. اسدی. و بهر دو معنی با ذال نقطه دار نیز آمده است، سرما، رعد. (برهان)
بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن. (از برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است. ’جغتایی 312 و 400’: دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری. آغاجی. قصد فرزند مردمان کردی خرخشه حصۀ من آوردی. پوربهای جامی (از آنندراج). ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه. خواجوی کرمانی (از آنندراج). ، قلق و خلجان خاطر. (از برهان قاطع) : خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش گر نبودی خرخشه در نعمتش. مولوی (مثنوی). ، خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. (از برهان قاطع). رجوع به خرخسه شود
بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن. (از برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است. ’جغتایی 312 و 400’: دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری. آغاجی. قصد فرزند مردمان کردی خرخشه حصۀ من آوردی. پوربهای جامی (از آنندراج). ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه. خواجوی کرمانی (از آنندراج). ، قَلَق و خلجان خاطر. (از برهان قاطع) : خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش گر نبودی خرخشه در نعمتش. مولوی (مثنوی). ، خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. (از برهان قاطع). رجوع به خرخسه شود
شیر که خشک کنند و به صورت گرد درآورند. رجوع به ترکیب شیرخشک در ذیل مادۀ شیر شود، قسمی از شیرخشت. (ناظم الاطباء). شیرخشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (یادداشت مؤلف). شیرخشت، و آن شبنم مانندی است که در خراسان بر نوعی از درخت بید نشیند. (برهان). بیدخشت. کلمه شیرخشک معرب شیرخشت است. (یادداشت مؤلف). به فارسی شیرخشت است و طبیعت وی گرم بود و بهترین آن بود که شقاق بود مانند صمغ. (از اختیارات بدیعی). رجوع به شیرخشت شود
شیر که خشک کنند و به صورت گرد درآورند. رجوع به ترکیب شیرخشک در ذیل مادۀ شیر شود، قسمی از شیرخشت. (ناظم الاطباء). شیرخشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (یادداشت مؤلف). شیرخشت، و آن شبنم مانندی است که در خراسان بر نوعی از درخت بید نشیند. (برهان). بیدخشت. کلمه شیرخشک معرب شیرخشت است. (یادداشت مؤلف). به فارسی شیرخشت است و طبیعت وی گرم بود و بهترین آن بود که شقاق بود مانند صمغ. (از اختیارات بدیعی). رجوع به شیرخشت شود
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)