جدول جو
جدول جو

معنی آجوری - جستجوی لغت در جدول جو

آجوری(ری ی)
آگورگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوری
تصویر آوری
صاحب یقین، با ایمان، معتقد، گرویده، برای مثال کسی کاو به محشر بود آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوری
تصویر آشوری
مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوری
تصویر آسوری
آشوری، مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهوری
تصویر آهوری
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، خردله، سپندان، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به آسوریان شود
لغت نامه دهخدا
آجر، خشت پخته، معرب آگور
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد:
میان را ببستی بکین آوری
بایران نکردی کسی سروری.
فردوسی.
یکی سرو فرمود کشتن بدست
بدین آوری راه پیشین ببست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ ری ی)
منسوباً، طعامی که وقت نیمروز خورند. (منتهی الارب). طعامی که در نیمروز خورده شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ وَ)
مرد سبک یا احمق. (منتهی الارب). احمق، سبک از مردان. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجوع به آشوری شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از پهلوی آزوریه، خواهش. هوی ̍، طمع. حرص. ولع. شهوت. هوی ̍. خواهش
لغت نامه دهخدا
کورۀ خشت پزی، چار، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
یزید بن سعید ابوعثمان الهمدانی الحجوری. ولید بن مسلم از وی روایت کند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تخم ترتیزک سفید، خردل، و فرهنگها بیت ذیل را شاهد می آورند:
وقت برجستن چو آهوئیست تند
گاه بررفتن چو آهوریست تیز،
شهاب طلحه
لغت نامه دهخدا
آگورگر، آجرپز، آجوری
لغت نامه دهخدا
رجوع به آسوریان شود،
نام طائفه ای از مردم قزوین
لغت نامه دهخدا
تصویری از آجری
تصویر آجری
آگوری منسوب باجر برنگ آجر، اخرا، جنس خوب و مرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوری
تصویر آشوری
منسوب به آشور هر چیز مربوط و متعلق به آشور، از مردم آشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزوری
تصویر آزوری
طمع حرص ولع، هوی خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوری
تصویر آسوری
فرقه نصاری از نژاد سامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوری
تصویر جوری
توافق و هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
در بعضی کلمات مرکب معنی دارندگی و صاحبیت دهد: بخت آوری پرند آوری جاناوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجور
تصویر آجور
خشت پخته، آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوری
تصویر هجوری
ناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگوری
تصویر آگوری
آجوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوری
تصویر آوری
((وَ))
باورمند، معتقد، یقین، درست، ایمان، باور
فرهنگ فارسی معین
آشوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روضه خوانی زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا، سربالا، راه بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی