جدول جو
جدول جو

معنی آبیدر - جستجوی لغت در جدول جو

آبیدر
قله ای به ارتفاع ۴۲۶۰ متر در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبیار
تصویر آبیار
کسی که مامور تقسیم کردن آب برای باغ ها، مزارع و خانه ها است، میرآب
فرهنگ فارسی عمید
(آبْ)
آنکه کشت را آب دهد. اویار. آب بخش. میرآب. قلاد. ساقی:
تا کشت تخم مهر تو، یکدم جدا نشد
از چشمه سار خون جگرآبیار چشم.
کمال اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(آبْ)
نام محلی کنار راه سمنان و دامغان میان سمنان و تلیستان در 230 هزارگزی طهران
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خرمن. (منتهی الارب) (دهار). انباشتۀ گندم. (از لسان العرب). چاش.
- امثال:
الحفنه تدل علی البیدر. (یادداشت مؤلف). از قبیل مشت نمونه خروار.
، خرمنگاه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). محلی که گندم را در آن بکوبند. (از اقرب الموارد). جایی که طعام رادر آن بکوبند. (از لسان العرب) ، کوخ. کوخه. ج، بیادر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شراره و سرشک آتش را گویند، در مؤیدالفضلاء بجای حرف آخر رای قرشت و در جای دیگر زای فارسی نوشته اندو بجای حرف ثالث (ب) یاء حطی، (برهان)، و در برهان، ابیز بهمزۀ مفتوحه بر وزن تمیز و آییژ نیز به همین معنی ضبط شده است، و در بعض فرهنگهاسرشک، آب چشم، اشک و دمع نیز نوشته اند، و ظاهراً معنی اخیر اشتباه وخلطی است ناشی از کلمه سرشک آتش معنی اولی آبید
لغت نامه دهخدا
کسی که ماء مور تقسیم کردن آب جهت باغها و مزارع و خانه هاست آنکه کشت را آب دهد میر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
خرمن خرمنگاه خرمن (جو گندم)، خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبید
تصویر آبید
شراره وسرشک آتش را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبیار
تصویر آبیار
میرآب. تقسیم کننده آب برای مزارع و باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
((بَ یا بِ یْ دَ))
خرمن (جو، گندم). خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ فارسی معین
آب بان، آب پا، میراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد