جدول جو
جدول جو

معنی آبشوران - جستجوی لغت در جدول جو

آبشوران
نام رودی بکرمانشاه، نام جزیره ای در مغرب بحر خزر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهوران
تصویر بهوران
(پسرانه)
وه وران، آنکه دارای روح و روان نیکوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آباگران
تصویر آباگران
(پسرانه)
نام سردار شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشردن، آشوریدن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فرهنگ فارسی عمید
در حال آشوردن
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
گل کازیره و گل کافشه. (ناظم الاطباء). گل کاجیره
لغت نامه دهخدا
(شو /شَ / شُو)
گل کازیره و گل کافشه. (ناظم الاطباء). گل کازیره. (منتهی الارب). گل کاجیره. خشکدانه و گل آن. (یادداشت مؤلف). معصفر. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شوران شود، جوانه های محوری در درختان مثمر گاهی مولد ساقه و برگ و گاهی مولد غنچه و گل میباشند و گاهی هم جوانه های مخلوط در آنها دیده میشود. ساقه های یک سالۀ این نباتات معمولاً رشد و نمو قابل ملاحظه می کند و طویل میگردد و در بین باغبانان شوران نامیده میشود. (گیاهشناسی ثابتی ص 222)
لغت نامه دهخدا
محلی است ازآن بنی یربوع در اود یا وادیی است در دیار سلیم و گویند کوهی است طرف چپ عقیق و کوه مزبورمشرف بر سد بلندی است، چشمه های فراوان دارد که در آنها ماهی سیاهی به اندازۀ یک ذراع یافت می شود و آن ماهی پاکیزه ترین نوع ماهی است، (از معجم البلدان)
مرغزار شوران محلی ظاهراً از نواحی هرات وامیر قتلغشاه بعد از قتل امیر نوروز در هرات کوچ کرده و در اینجا فرودآمده است، (تاریخ غازان ص 116)
قریه ای است در بلوک ورامین تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
در حال شوریدن، صفت بیان حالت از شوریدن، شورنده، شوراننده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوریدن و شورانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تثنیۀ بشر. (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود
لغت نامه دهخدا
ابن فورک نام فورک یحیی است. وی از شاذکونی و محمد بن بکیر روایت کند. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 234 شود
لغت نامه دهخدا
نام دختر حسن بن سهل که زوجه مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف، منسوب بدو است، اما شیخ الرئیس در شفا گفته: بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، نام زن مأمون خلیفه، (از اشتینگاس)، نام زن مأمون عباسی، دختر حسن بن سهل، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
باران یا برفی که با باد باشد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در حال آوردن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است نزدیک مدینه که آب باران بسیار دارد. (منتهی الارب)
حره شوران، یکی از سنگستانهای حجاز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از رستاق طبرش (تفرش) است. (از تاریخ قم ص 120 و 139)
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ تَ)
آشوریدن. شورانیدن. درهم کردن. بر هم زدن. زبرزیر کردن، آمیختن. مزج، تخمیر. خمیر کردن. سرشتن، آشفتن خواب کسی را، او رابدخواب کردن: مرا دل نیامد که ایشان را بیدار کنم و خواب بر ایشان بیاشورم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به آشور و دویت آشور و تنورآشور شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
از طسوج لنجرود است. (تاریخ قم ص 113). و در همان کتاب ص 65 آمده است: هیثم از عمر کسری روایت کند که او گفت که این دیه قومی از اهل طبشین بنا کرده اند و نام آن طبشگران بوده است، پس معرب گردانیدند و گفتند طبشقوران
لغت نامه دهخدا
یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است. در خاک ایران قرب مرز ترکیه هم از این قوم دیده شده است. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 125)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ده از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 159تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، بینایی چشم. (غیاث) (از فرهنگ نظام).
- بصارت افروز، روشن کننده دیده:
روزی ز خوشی بصارت افروز
خوشترز هزار عید نوروز.
نظامی (الحاقی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
رجوع به بوشکرانه، بشکراین، بسکراین، بشکاین و مفردات ابن بیطار ترجمه فرانسوی و دزی ج 1 ص 90 شود، گل. (ناظم الاطباء). بهار درخت. رجوع به اشکوفه شود، قی و استفراغ. (از برهان) (از ناظم الاطباء). استفراغ را نیز گفته اند و آن بمناسبت شکوفۀ درخت است که از باطن بظاهر می آید و آنرا اشکوفه نیز گویند و بحذف واو و الف شکفه نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). استفراغ نمودن و قی کردن بود و آنرا اشکوفه و شکوفه نیز خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ نظام) (از رشیدی). و رجوع به اشکوفه و شکفته و شکوفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوران
تصویر شوران
گل کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوران
تصویر آوران
در حال آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، آشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکران
تصویر بشکران
بوشکرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوردن
تصویر آبخوردن
آشامیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
((دَ))
زیر و زبر کردن، برهم زدن، آمیختن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره
جایگاهی ویژه در کنار رودخانه یا مکانی محصور در منزل جهت
فرهنگ گویش مازندرانی
شستن
فرهنگ گویش مازندرانی
میراب
فرهنگ گویش مازندرانی