جدول جو
جدول جو

معنی آبسکن - جستجوی لغت در جدول جو

آبسکن(بِ کُ)
شهرکی است بناحیت دیلمان، بر کران دریا، آبادان و جای بازرگانان همه جهانست که بدریای خزران بازرگانی کنند و از آنجا کیمختۀ پشمین و ماهی گوناگون خیزد. (حدودالعالم). رجوع به آبسکون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبستن
تصویر آبستن
آبست، آبسته، آبستان، در علم زیست شناسی ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار
کنایه از درپی دارنده مثلاً آبستن حوادث
فرهنگ فارسی عمید
(بِکَ)
نام قریه ای نزدیک سردارآباد بکردستان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهرکی بر ساحل طبرستان که میان او و جرجان سه روزه راه یعنی 24 فرسنگ است، و آن را ابسکون نیز گویند، و آن فرضه و بندری است برای توقف کشتیها. (یاقوت). و گفته اند همین جزیره بود که سلطان محمد خوارزمشاه بدانجا گریخت و هم در آنجا درگذشت، و امروز آن جزیره را آب گرفته است. و دریای خزر و ارقانیا را به مناسبت این جزیره یا آن بندر دریای آبسکون نامند. و نیز گویند رودی بدین نام بوده است که آن را آبگون نیز میگفته اند و در همین موضع بدریا فرومیریخته، اکنون راه آن رود بگردانیده اند. و آسکون نیز صورتی از آبسکون است:
گرفته روی دریا جمله کشتیهای برّ تو
زبهر مدح خوانانت ز شروان تا به آبسکون.
رودکی.
تو داری از کنار گنگ تا دریای آبسکون
تو داری از در کاکنج تا قصدار و تا مکران.
فرخی.
و در شعر آبسکون، و نیز بسکون باء و حرکت سین آمده است:
چو بحر آبسکون است چشمها تا شد
شریف قالب شهزاده را در آب سکون.
رضی نیشابوری.
و رجوع به آبسکن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حبلی ̍. (دهار). بارگرفته. حمل برداشته:
پریچهره آبستن آمد ز مای
پسر زاد از این نامور کدخدای.
فردوسی.
که ازبهر اوازدر بستن است
همان نیز بیمار و آبستن است.
فردوسی.
گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسر زاده از چارمادر.
ناصرخسرو.
بلحسن آن معدن احسان کزو
دل بسخن گشته ست آبستنم.
ناصرخسرو.
ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست
اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس.
علی شطرنجی.
- آبستن بودن از کسی، مجازاً رشوۀ نهانی ستده بودن از او.
- مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن.
- امثال:
شب آبستن است، وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است:
ترا خواسته گر ز بهر تن است
ببخش و بدان کاین شب آبستن است.
فردوسی.
شب بدخواه را عقوبت زاد
شب شنودم که باشد آبستن.
فرخی.
نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم
نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب.
ظهیر فاریابی.
و عرب گوید: اللیل حبلی ̍ لست تدری ما تلد.
یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید.
نظامی.
فریب جهان قصۀ روشن است
سحر تا چه زاید شب آبستن است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
هر مادینه از انسان وحیوان که بچه در شکم دارد، حامل، حامله، بارور، باردار، حمل برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسکون
تصویر آبسکون
((بِ))
نام دریای خزر و جزیره ای در آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبستن
تصویر آبستن
((بِ تَ))
حامله، باردار، پنهان، پوشیده، شب، است وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبستن
تصویر آبستن
حامله
فرهنگ واژه فارسی سره
آبسته، باردار، پابماه، حامله، دچار، دستخوش، پنهان، مخفی، نهان
متضاد: سترون، عقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قسمتی از شبه جزیره ی میانکاله که هم اکنون به زیر آب رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
آوس
فرهنگ گویش مازندرانی