آبروی. آب روی. جاه. اعتبار. شرف. عرض. ارج. ناموس. قدر. (ربنجنی) : شو این نامۀ خسروی بازگو بدین جوی نزد مهان آبرو. فردوسی. آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم. حافظ. در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش. صائب. - امثال: آبی که آبرو ببرد در گلو مریز. و رجوع به آبروی شود
آبروی. آب روی. جاه. اعتبار. شرف. عِرض. ارج. ناموس. قدر. (ربنجنی) : شو این نامۀ خسروی بازگو بدین جوی نزد مهان آبرو. فردوسی. آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم. حافظ. در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش. صائب. - امثال: آبی که آبرو ببرد در گلو مریز. و رجوع به آبروی شود
رودخانه ای است در سویس که از گردنۀ ’گرمسل’ سرچشمه گیرد و ’برن’ و ’سلور’ را آبیاری کند و با ’روس’ و ’لیما’ و ’تی یل’ یکی شده به رود رن ریزد، طول آن 280 هزار گز
رودخانه ای است در سویس که از گردنۀ ’گِرمَسل’ سرچشمه گیرد و ’برن’ و ’سُلور’ را آبیاری کند و با ’روس’ و ’لیما’ و ’تی یِل’ یکی شده به رود رَن ریزد، طول آن 280 هزار گز