معنی twarzy - جستجوی لغت در جدول جو
twarzy
صورتکی، فاکتور
ادامه...
صورَتَکی، فاکتُور
دیکشنری لهستانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
twardy
سخت، جامع، سختگیر
ادامه...
سَخت، جامِع، سَختگیر
دیکشنری لهستانی به فارسی
twarz
چهره، اخم کردن
ادامه...
چِهرِه، اَخم کَردَن
دیکشنری لهستانی به فارسی
tworzyć
ایجاد کردن، زایمان کند
ادامه...
ایجاد کَردَن، زایمان کُند
دیکشنری لهستانی به فارسی
twórczy
خیالی، غریب
ادامه...
خَیالی، غَریب
دیکشنری لهستانی به فارسی
twardo
به سختی، تابستان
ادامه...
بِه سَختی، تابِستان
دیکشنری لهستانی به فارسی
otwarty
باز، باز کردن، باز شده، جوان کننده، دل باز، لذّت
ادامه...
باز، باز کَردَن، باز شُدِه، جَوان کُنَندِه، دِل باز، لَذَّت
دیکشنری لهستانی به فارسی
trzy
سه، سه گانه
ادامه...
سِه، سِه گانِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
bez twarzy
بی چهرگی، بدون کفش
ادامه...
بی چِهرِگی، بِدونِ کَفش
دیکشنری لهستانی به فارسی