معنی twarz - جستجوی لغت در جدول جو
twarz
چهره، اخم کردن
ادامه...
چِهرِه، اَخم کَردَن
دیکشنری لهستانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
twarzy
صورتکی، فاکتور
ادامه...
صورَتَکی، فاکتُور
دیکشنری لهستانی به فارسی
twarzowo
از نظر ظاهری، از نظر آکادمیک
ادامه...
اَز نَظَرِ ظاهِری، اَز نَظَرِ آکادِمیک
دیکشنری لهستانی به فارسی
przetwarzać
فرآیند کردن، رویّه ای
ادامه...
فَرآیَند کَردَن، رَویِّه ای
دیکشنری لهستانی به فارسی
naburmuszać twarz
لب و لوچه انداختن، لبخند بزن
ادامه...
لَب و لُوچه اَنداختَن، لَبخَند بِزَن
دیکشنری لهستانی به فارسی
odtwarzalność
قابلیت تولید مثل، ظرفیت حمل و نقل
ادامه...
قابِلِیَت تَولِید مِثل، ظَرفِیَت حَمل و نَقل
دیکشنری لهستانی به فارسی
bez twarzy
بی چهرگی، بدون کفش
ادامه...
بی چِهرِگی، بِدونِ کَفش
دیکشنری لهستانی به فارسی