معنی scoren - جستجوی لغت در جدول جو
scoren
امتیاز دادن، نمره
ادامه...
اِمتِیاز دادَن، نُمرِه
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
sporten
ورزش کردن، برای ورزش کردن
ادامه...
وَرزِش کَردَن، بَرایِ وَرزِش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
boren
حفر کردن، حفّاری کردن
ادامه...
حَفر کَردَن، حَفّاری کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
horen
شنیدن، تعلّق داشتن
ادامه...
شِنیدَن، تَعَلُّق داشتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
sorun
مشکل
ادامه...
مُشکِل
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
Score
امتیاز دادن، امتیاز
ادامه...
اِمتِیاز دادَن، اِمتِیاز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Scorn
تحقیر، تمسخر، تحقیر کردن
ادامه...
تَحقِیر، تَمَسخُر، تَحقِیر کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
staren
نگاه کردن، خیره شدن، خیره نگاه کردن، زل زدن
ادامه...
نِگاه کَردَن، خیرِه شُدَن، خیرِه نِگَاه کَردَن، زُل زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
schuren
سر به سینه زدن، شن و ماسه کردن
ادامه...
سَر بِه سینِه زَدَن، شِن و ماسِه کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
sparen
صرف کردن، ذخیره کنید
ادامه...
صَرف کَردَن، ذَخیرِه کُنید
دیکشنری هلندی به فارسی
scheren
اصلاح کردن، تراشیدن، بریدن
ادامه...
اِصلاح کَردَن، تَراشیدَن، بُریدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
storen
مزاحمت کردن، مزاحم، زحمت دادن
ادامه...
مُزاحِمَت کَردَن، مُزاحِم، زَحمَت دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
smeren
مرغ را چرب کردن، لکّه انداختن
ادامه...
مُرغ را چَرب کَردَن، لَکِّه اَنداختَن
دیکشنری هلندی به فارسی
scheren
بریدن، برشی
ادامه...
بُریدَن، بُرِشی
دیکشنری آلمانی به فارسی
storten
سپردن، سپرده گذاری
ادامه...
سِپُردَن، سِپُردِه گُذاری
دیکشنری هلندی به فارسی
stoten
کوبیدن، دست انداز
ادامه...
کوبیدَن، دَست اَنداز
دیکشنری هلندی به فارسی
sturen
هدایت کردن، برای هدایت کردن
ادامه...
هِدایَت کَردَن، بَرایِ هِدایَت کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
sparen
صرف کردن، ذخیره کنید
ادامه...
صَرف کَردَن، ذَخیرِه کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
stören
زحمت دادن، مزاحم، مختل کردن، مزاحمت کردن، مضطرب کردن
ادامه...
زَحمَت دادَن، مُزاحِم، مُختَل کَردَن، مُزاحِمَت کَردَن، مُضطَرِب کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
stoßen
برخورد کردن، دست انداز، کوبیدن، هل دادن
ادامه...
برخورد کَردَن، دَست اَنداز، کوبیدَن، هُل دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
sore
عصرگاهی، بعد از ظهر
ادامه...
عَصرگاهی، بَعد اَز ظُهر
دیکشنری اندونزیایی به فارسی