معنی koheren - جستجوی لغت در جدول جو
koheren
منسجم
ادامه...
مُنسَجِم
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
coderen
کدگذاری کردن، کد نویسی
ادامه...
کُدگُذاری کَردَن، کُد نِویسی
دیکشنری هلندی به فارسی
secara koheren
به طور هماهنگ، به طور منسجم
ادامه...
بِه طُورِ هَماهَنگ، بِه طُورِ مُنسَجِم
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
secara tidak koheren
به طور بی ربط، به طور نامنسجم
ادامه...
بِه طُورِ بی رَبط، بِه طُورِ نامُنسَجِم
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
keren
جالب، باحال
ادامه...
جالِب، باحال
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
roeren
چرخاندن، هم زدن
ادامه...
چَرخاندَن، هَم زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
koelen
یخچال گذاشتن، خنک کننده
ادامه...
یَخچال گُذاشتَن، خُنَک کُنَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
boeren
کشاورزی کردن، فکور، آروغ زدن، فقرا، آروغ
ادامه...
کِشاوَرزی کَردَن، فَکور، آروغ زَدَن، فُقَرا، آروغ
دیکشنری هلندی به فارسی
bohren
حفّاری کردن، متّه، حفر کردن
ادامه...
حَفّاری کَردَن، مَتِّه، حَفر کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
scheren
اصلاح کردن، تراشیدن، بریدن
ادامه...
اِصلاح کَردَن، تَراشیدَن، بُریدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
koerend
خر و پیش کننده، غوغا کردن
ادامه...
خُر و پیشِ کُنَندِه، غُوغا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
coherent
به طور منسجم، منسجم
ادامه...
بِه طُورِ مُنسَجِم، مُنسَجِم
دیکشنری هلندی به فارسی
koherensi
هماهنگی، انسجام
ادامه...
هَماهَنگی، اِنسِجام
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
doneren
اهدا کردن، اهدا کنند
ادامه...
اِهدا کَردَن، اِهدا کُنَند
دیکشنری هلندی به فارسی
scheren
بریدن، برشی
ادامه...
بُریدَن، بُرِشی
دیکشنری آلمانی به فارسی
toveren
جادو کردن، التماس کردن
ادامه...
جادو کَردَن، اِلتِماس کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
noteren
یادداشت کردن، توجّه داشته باشید
ادامه...
یادداشت کَردَن، تَوَجُّه داشتِه باشید
دیکشنری هلندی به فارسی
beheren
مدیریّت کردن، برای مدیریّت
ادامه...
مُدیریَّت کَردَن، بَرایِ مُدیریَّت
دیکشنری هلندی به فارسی
poseren
ژست گرفتن
ادامه...
ژِست گِرِفتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
kopieren
کپی کردن، کپی کنید
ادامه...
کُپی کَردَن، کُپی کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
kodieren
کدگذاری کردن، رمزگذاری
ادامه...
کُدگُذاری کَردَن، رَمزگُذاری
دیکشنری آلمانی به فارسی
kohärent
به طور منسجم، منسجم، به طور هماهنگ
ادامه...
بِه طُورِ مُنسَجِم، مُنسَجِم، بِه طُورِ هَماهَنگ
دیکشنری آلمانی به فارسی
Coherent
منسجم
ادامه...
مُنسَجِم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
tidak koheren
نامفهوم، نامنسجم
ادامه...
نامَفهوم، نامُنسَجِم
دیکشنری اندونزیایی به فارسی