معنی gładki - جستجوی لغت در جدول جو
gładki
صاف، لغزنده، مسطّح شده
ادامه...
صاف، لَغزَندِه، مُسَطَّح شُدِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
gładko
به طور صیقلی، انصافاً، به آرامی، ضربه زدن
ادامه...
بِه طُورِ صِیقَلی، اِنصافاً، بِه آرامی، ضَربِه زَدَن
دیکشنری لهستانی به فارسی
rzadki
نادر، جهل، کمیاب، کمبود، کمتر شایع، کمتر ماهر، کامل بودن، متفرّق، متفکّرانه
ادامه...
نادِر، جَهل، کَمیاب، کَمبود، کَمتَر شایِع، کَمتَر ماهِر، کامِل بودَن، مُتِفَرِّق، مُتِفَکِّرانِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
płaski
صاف، جلا داده شده
ادامه...
صاف، جَلا دادِه شُدِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
słodki
شیرین، به طرز عجیبی، دلپذیر
ادامه...
شیرین، بِه طَرزِ عَجیبی، دِلپَذیر
دیکشنری لهستانی به فارسی