معنی arte - جستجوی لغت در جدول جو
arte
هنرمندی، هنر
ادامه...
هُنَرمَندی، هُنَر
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
arte
هنرمندی، هنر
ادامه...
هُنَرمَندی، هُنَر
دیکشنری پرتغالی به فارسی
arte
هنرمندی، هنر
ادامه...
هُنَرمَندی، هُنَر
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Charter
مجوّز دادن، منشور
ادامه...
مُجَوِّز دادَن، مَنشور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
departementalisasi
بخش بندی
ادامه...
بَخش بَندی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
departemen
دپارتمان، بخش
ادامه...
دِپارتمان، بَخش
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
de manière inter-départementale
بین دپارتمانی، بین بخشی
ادامه...
بِینِ دِپارتِمانی، بِینِ بَخشی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
interdépartemental
بین دپارتمانی، بین بخشی
ادامه...
بِینِ دِپارتِمانی، بِینِ بَخشی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Wholeheartedly
صمیمانه، با تمام وجود
ادامه...
صَمیمانِه، با تَمام وُجُود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Wholehearted
صمیمی، از صمیم قلب
ادامه...
صَمیمی، اَز صَمیم قَلب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Coldheartedly
بی رحمانه، با دل سرد
ادامه...
بی رَحمانِه، با دِل سَرد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
erwartet
منتظر، انتظار می رود، منتظر شده
ادامه...
مُنتَظِر، اِنتِظار می رَوَد، مُنتَظِر شُدِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
Coldhearted
بی رحم، خونسرد
ادامه...
بی رَحم، خونسَرد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
départementalisation
بخش بندی
ادامه...
بَخش بَندی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
département
دپارتمان، بخش
ادامه...
دِپارتمان، بَخش
دیکشنری فرانسوی به فارسی
marteler
چکّش زدن، چکّش
ادامه...
چَکُّش زَدَن، چَکُّش
دیکشنری فرانسوی به فارسی
sin arte
به طور بی هنر، بدون هنر، بی هنر
ادامه...
بِه طُورِ بی هُنَر، بِدونِ هُنَر، بی هُنَر
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
de manière départementale
به صورت دپارتمانی، به صورت دپارتمان
ادامه...
بِه صورَتِ دِپارتمانی، بِه صورَتِ دِپارتمان
دیکشنری فرانسوی به فارسی
erwarten
انتظار داشتن، انتظار می رود، پیش بینی کردن
ادامه...
اِنتِظار داشتَن، اِنتِظار می رَوَد، پیش بینی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Brokenhearted
دل شکسته
ادامه...
دِل شِکَستِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
artesanato
استادکاری، صنایع دستی، هنر، هنر دست سازی، صنعت دستی
ادامه...
اُستادکاری، صَنایِع دَستی، هُنَر، هُنَر دَست سازی، صَنعَت دَستی
دیکشنری پرتغالی به فارسی
arti
معنی
ادامه...
مَعنی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
artı
اضافی، به علاوه
ادامه...
اِضافی، بِه عَلاوِه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
arts
پزشک، دکتر
ادامه...
پِزِشک، دُکتُر
دیکشنری هلندی به فارسی
art
هنرمندی، هنر
ادامه...
هُنَرمَندی، هُنَر
دیکشنری فرانسوی به فارسی
artesanía
استادکاری، صنایع دستی، صنعت دستی، هنر دست سازی
ادامه...
اُستادکاری، صَنایِع دَستی، صَنعَت دَستی، هُنَر دَست سازی
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
arte scenica
هنر نمایشی، هنر صحنه
ادامه...
هُنَر نَمایِشی، هُنَر صَحنِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
Uncharted
ناشناس
ادامه...
ناشِناس
دیکشنری انگلیسی به فارسی
appartenir
مربوط بودن، متعلّق به
ادامه...
مَربوط بودَن، مُتِعَلِّق بِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
appartenance
احساس تعلّق، عضویّت
ادامه...
اِحساس تَعَلُّق، عُضویَّت
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Quarterly
فصلی، فصلنامه
ادامه...
فَصلی، فَصلنامِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Quarterfinalist
نیمه نهایی، یک چهارم نهایی
ادامه...
نیمِه نَهایی، یِک چَهارُم نَهایی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Quarter
تقسیم کردن، ربع
ادامه...
تَقسیم کَردَن، رُبع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Repartee
جواب دندان شکن، طرفدار
ادامه...
جَواب دَندان شِکَن، طَرَفدار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Softheartedly
با دل مهربان، با دل نرم
ادامه...
با دِلِ مِهرَبان، با دِل نَرم
دیکشنری انگلیسی به فارسی