پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 70). و از کف بلور مانند سقاه لعلی شفاه تبریزی تبریز ساغر یاقوت فام و تربیز معنی خون آشامی نموده. (درۀ نادره چ شهیدی ص 657). و رجوع به تربیس شود
پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 70). و از کف بلور مانند سقاه لعلی شفاه تبریزی تبریز ساغر یاقوت فام و تربیز معنی خون آشامی نموده. (درۀ نادره چ شهیدی ص 657). و رجوع به تربیس شود
چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی در جایی نشاندن. (زوزنی). چیزی اندر چیزی نشاندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بر هم نشاندن. (منتهی الارب). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد) (از المنجد). برهم نشاندن چیزی را بر بعضی و منضم کردن آن چیز را بسوی غیر آن. (ناظم الاطباء). پیوستگی و برنشاندن چیزی در چیزی و با لفظ گرفتن و دادن و کردن و مستعمل. (آنندراج) : رکبه ترکیباً، یقام رکب الفص فی الخاتم و النصل فی السهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ترکیبات، ترکیب در لغت بمعنی جمع است و در عرف تألیف بود، و آن قرار دادن اشیاء متعدد است، بدانسان که بتوان نام واحدی را بر آن اطلاق کرد و درمفهوم ترکیب نسبت بخاطر تقدیم و تأخیر و مناسبت اجزا معتبر نیست و چنانکه در مفهوم ترتیب حفظ مرتبه ازلحاظ تقدیم و تأخیر لازم است و نیز در تألیف باید که بین اجزاء مناسبت بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) .رجوع به مرکب شود، {{اسم مصدر}} آمیزش و آمیختگی و اختلاط و امتزاج. (ناظم الاطباء) : عقل در ترکیب مردم بافرینش حاکم است گرنه عقلستی ترا نه چون و نه ایراستی. ناصرخسرو. از آغاز چون بود ترکیب عالم چه چیز است بیرون از این چرخ گردان. ناصرخسرو. اگر سازنده ایشانند مرترکیب انسان را چرا هر چاررا با هم عدوی کینه ور دارد. ناصرخسرو. همه ترکیب عمرش در فنا یافت همه بنیاد سودش بر زیان دید. مسعودسعد. نه روح را پس ترکیب صورت است نزول نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیاء. خاقانی. در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه. خاقانی. گر نبات از دست راد او نما یابد همی زآب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد. خاقانی. همانا که بر جای ترکیب خاک ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک. نظامی پیشروان پرده برانداختند پردۀ ترکیب درانداختند. نظامی. - ترکیب پذیر، که قابلیت آمیختن با دیگری را داشته باشد. اختلاط یافتنی. ممزوج شدنی: یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور. ناصرخسرو. - ترکیب پذیرفتن، مرکب شدن. اختلاط یافتن. ممزوج شدن. بهم آمیختن دو یا چند چیز. - ، جای گرفتن چیزی بر چیزی: چنانکه بتی زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد. (کلیله و دمنه). - ترکیب دادن، بهم آمیختن. پیوستن دو یا چند چیز بیکدیگر: چو از دوران این نیلی دوائر زمانه داد ترکیب عناصر... اگر نه برج ثور و شاخ انگور دو موجودند از یک مایه صادر چرا پس خوشۀ انگور و پروین یکی صورت پذیرفت از مصور. انوری (از آنندراج). - ترکیب دهنده، که بهم ترکیب کند. که چند چیز را با هم آمیزد: یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور. ناصرخسرو. - ترکیب کردن، ترکیب دادن. بهم پیوستن وآمیختن چیزها: روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - ، چیزی را بچیزی یا بجایی اندر نشاندن: ترکیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار کرد. سعدی. - ، در اصطلاح نحویان، معلوم کردن حال یک یک کلمات عبارتی که فعل است یا فاعل یا مفعول. مبتدا یا خبر. مضاف یا مضاف الیه وغیرها. چنانکه در عبارت ’ضرب زید عمرواً فی یوم الجمعه’ ضرب، مفرد غایب مذکر از ثلاثی مجرد. زید، فاعل. عمرواً، مفعول. فی، حرف جر. یوم اسم مضاف. ال، حرف تعریف. جمعه، مضاف الیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترکیب گرفتن، شکل گرفتن: بگو جام را لاله بیجا گرفت که هر سبزه ترکیب مینا گرفت. ملاطغرا (از آنندراج). - ترکیب نسبت، رجوع به نسبت و التفهیم بیرونی ص 20 شود. - ترکیبی، منسوب به ترکیب. (ناظم الاطباء). - ، مصنوعی و عملی. (ناظم الاطباء). ، اسب را بر نصف غنیمت عاریت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعاریت دادن اسب برای جنگ که نصف غنیمت از آن وی باشد. (از اقرب الموارد)، سوار گردانیدن. (از المنجد)، برکندن و بردن مرد فسیل نخل را تا در جای دیگر آنرا غرس کند. (از اقرب الموارد)، به اصطلاح کیمیا دو ماده و یا زیادتر را که از حیث صورت و طبیعت مختلف باشند با هم آمیختن تا مادۀ دیگری تولید گردد که از هیچ جهت با مواد اصلی مشابهتی نداشته باشد مانند جوهر گوگرد و برادۀ آهن که چون این دو را مخلوط کرده ترکیب نمایند جسم دیگری تولید گردد که زاج سبز گویند و از حیث صورت و طبیعت مشابهتی با دو ماده اصلی ندارد. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح نحویان جمع کردن کلمه است چنانکه بین آنها اسنادی بود. رجوع به مرکب شود، لغت. ساختن یک کلمه از اجزاء دو یا چند کلمه دیگر. از دو کلمه یا بیشتر جزئی گرفتن و یک لغت ساختن. و رجوع به نشوء اللغه ص 159 شود، نزد صرفیان جمع کردن یک حرف یا حروفی است چنانکه کلمه بر آن اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، {{اسم}} ماده. ریشه لغت. اب انستاس گوید: هر کلمه دو حرفی را که دارای یک هجاء (سیلاب) بود و افادۀ معنی کند، ماده یا ترکیب، یا اصل یا ترجمه نام دهند وهمچنین است اگر هجاء کلمه از یکی تجاوز کند. (از نشوءاللغه ص 3)، نهاد. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) : عذاب و رنج به ترکیب دشمنانش درند چو حرص وزهر به ترکیب مور و مار اندر. ادیب صابر. ، هیئت و شکل و صورت. (ناظم الاطباء). هیکل و اندام: و مردمان (به خراسان) با ترکیب قوی و تندرست. (حدود العالم). زن کنیزکان داشت... یکی... قوی ترکیب. (کلیله و دمنه). گمان می برم که قوت و ترکیب صاحب آن فراخور آواز باشد. (کلیله و دمنه). شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش مجال نطق نباشد زبان گویا را. سعدی. - خوش ترکیب، خوش شکل. (ناظم الاطباء) .خوش اندام. که هیکلی زیبا داشته باشد. - بدترکیب، بدشکل. (ناظم الاطباء). زشت هیکل. که اندامی ناموزون داشته باشد
چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی در جایی نشاندن. (زوزنی). چیزی اندر چیزی نشاندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بر هم نشاندن. (منتهی الارب). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد) (از المنجد). برهم نشاندن چیزی را بر بعضی و منضم کردن آن چیز را بسوی غیر آن. (ناظم الاطباء). پیوستگی و برنشاندن چیزی در چیزی و با لفظ گرفتن و دادن و کردن و مستعمل. (آنندراج) : رکبه ترکیباً، یقام رکب الفص فی الخاتم و النصل فی السهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ترکیبات، ترکیب در لغت بمعنی جمع است و در عرف تألیف بود، و آن قرار دادن اشیاء متعدد است، بدانسان که بتوان نام واحدی را بر آن اطلاق کرد و درمفهوم ترکیب نسبت بخاطر تقدیم و تأخیر و مناسبت اجزا معتبر نیست و چنانکه در مفهوم ترتیب حفظ مرتبه ازلحاظ تقدیم و تأخیر لازم است و نیز در تألیف باید که بین اجزاء مناسبت بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) .رجوع به مرکب شود، {{اِسم مَصدَر}} آمیزش و آمیختگی و اختلاط و امتزاج. (ناظم الاطباء) : عقل در ترکیب مردم بافرینش حاکم است گرنه عقلستی ترا نه چون و نه ایراستی. ناصرخسرو. از آغاز چون بود ترکیب عالم چه چیز است بیرون از این چرخ گردان. ناصرخسرو. اگر سازنده ایشانند مرترکیب انسان را چرا هر چاررا با هم عدوی کینه ور دارد. ناصرخسرو. همه ترکیب عمرش در فنا یافت همه بنیاد سودش بر زیان دید. مسعودسعد. نه روح را پس ترکیب صورت است نزول نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیاء. خاقانی. در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه. خاقانی. گر نبات از دست راد او نما یابد همی زآب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد. خاقانی. همانا که بر جای ترکیب خاک ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک. نظامی پیشروان پرده برانداختند پردۀ ترکیب درانداختند. نظامی. - ترکیب پذیر، که قابلیت آمیختن با دیگری را داشته باشد. اختلاط یافتنی. ممزوج شدنی: یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور. ناصرخسرو. - ترکیب پذیرفتن، مرکب شدن. اختلاط یافتن. ممزوج شدن. بهم آمیختن دو یا چند چیز. - ، جای گرفتن چیزی بر چیزی: چنانکه بتی زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد. (کلیله و دمنه). - ترکیب دادن، بهم آمیختن. پیوستن دو یا چند چیز بیکدیگر: چو از دوران این نیلی دوائر زمانه داد ترکیب عناصر... اگر نه برج ثور و شاخ انگور دو موجودند از یک مایه صادر چرا پس خوشۀ انگور و پروین یکی صورت پذیرفت از مصور. انوری (از آنندراج). - ترکیب دهنده، که بهم ترکیب کند. که چند چیز را با هم آمیزد: یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور. ناصرخسرو. - ترکیب کردن، ترکیب دادن. بهم پیوستن وآمیختن چیزها: روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - ، چیزی را بچیزی یا بجایی اندر نشاندن: ترکیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار کرد. سعدی. - ، در اصطلاح نحویان، معلوم کردن حال یک یک کلمات عبارتی که فعل است یا فاعل یا مفعول. مبتدا یا خبر. مضاف یا مضاف الیه وغیرها. چنانکه در عبارت ’ضرب زید عمرواً فی یوم الجمعه’ ضرب، مفرد غایب مذکر از ثلاثی مجرد. زید، فاعل. عمرواً، مفعول. فی، حرف جر. یوم اسم مضاف. ال، حرف تعریف. جمعه، مضاف الیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترکیب گرفتن، شکل گرفتن: بگو جام را لاله بیجا گرفت که هر سبزه ترکیب مینا گرفت. ملاطغرا (از آنندراج). - ترکیب نسبت، رجوع به نسبت و التفهیم بیرونی ص 20 شود. - ترکیبی، منسوب به ترکیب. (ناظم الاطباء). - ، مصنوعی و عملی. (ناظم الاطباء). ، اسب را بر نصف غنیمت عاریت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعاریت دادن اسب برای جنگ که نصف غنیمت از آن وی باشد. (از اقرب الموارد)، سوار گردانیدن. (از المنجد)، برکندن و بردن مرد فسیل نخل را تا در جای دیگر آنرا غرس کند. (از اقرب الموارد)، به اصطلاح کیمیا دو ماده و یا زیادتر را که از حیث صورت و طبیعت مختلف باشند با هم آمیختن تا مادۀ دیگری تولید گردد که از هیچ جهت با مواد اصلی مشابهتی نداشته باشد مانند جوهر گوگرد و برادۀ آهن که چون این دو را مخلوط کرده ترکیب نمایند جسم دیگری تولید گردد که زاج سبز گویند و از حیث صورت و طبیعت مشابهتی با دو ماده اصلی ندارد. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح نحویان جمع کردن کلمه است چنانکه بین آنها اسنادی بود. رجوع به مرکب شود، لغت. ساختن یک کلمه از اجزاء دو یا چند کلمه دیگر. از دو کلمه یا بیشتر جزئی گرفتن و یک لغت ساختن. و رجوع به نشوء اللغه ص 159 شود، نزد صرفیان جمع کردن یک حرف یا حروفی است چنانکه کلمه بر آن اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، {{اِسم}} ماده. ریشه لغت. اب انستاس گوید: هر کلمه دو حرفی را که دارای یک هجاء (سیلاب) بود و افادۀ معنی کند، ماده یا ترکیب، یا اصل یا ترجمه نام دهند وهمچنین است اگر هجاء کلمه از یکی تجاوز کند. (از نشوءاللغه ص 3)، نهاد. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) : عذاب و رنج به ترکیب دشمنانش درند چو حرص وزهر به ترکیب مور و مار اندر. ادیب صابر. ، هیئت و شکل و صورت. (ناظم الاطباء). هیکل و اندام: و مردمان (به خراسان) با ترکیب قوی و تندرست. (حدود العالم). زن کنیزکان داشت... یکی... قوی ترکیب. (کلیله و دمنه). گمان می برم که قوت و ترکیب صاحب آن فراخور آواز باشد. (کلیله و دمنه). شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش مجال نطق نباشد زبان گویا را. سعدی. - خوش ترکیب، خوش شکل. (ناظم الاطباء) .خوش اندام. که هیکلی زیبا داشته باشد. - بدترکیب، بدشکل. (ناظم الاطباء). زشت هیکل. که اندامی ناموزون داشته باشد
به سمها یا پایها کوفتن. (تاج المصادر بیهقی). کوبیدن اسبان زمین را به سمهای خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بمعنی رکل، یعنی با یک پای زدن بر اسب تا تاختن گیرد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
به سمها یا پایها کوفتن. (تاج المصادر بیهقی). کوبیدن اسبان زمین را به سمهای خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بمعنی رکل، یعنی با یک پای زدن بر اسب تا تاختن گیرد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
کشور عثمانی سابق، کشوری در آسیای صغیر و شبه جزیره بالکان، مساحت آن 762736 هزار گز مربع و جمعیت آن 17000000 تن و پایتخت آن آنکارا (آنقره = انگوریه) شهرهای عمده: استانبول (قسطنطنیه قدیم) ازمیر، ادرنه، بروسه و قونیه. مملکت عثمانی سابق شامل ممالک بالکان و هنگری در اروپا و سوریه و فلسطین و عربستان در آسیا و مصر و طرابلس در افریقا بود. پس از جنگ جهانگیراول از متصرفات اروپایی فقط ناحیه تراکیۀ شرقی تا ماریتزا و ادرنه باقی ماند و از متصرفات آسیایی فقط آسیای صغیر یا اناطولی که از شمال محدود بدریای سیاه و دریای مرمره، از مغرب بدریای اژه، از جنوب به بحرالروم، سوریه و عراق از مشرق به ایران و قفقازیۀ روس محدود است. رودهای عمده عبارتست از: ایزل ایرماق و قزل ایرماق ساکاریه، مندرس سیحون و منبع دجله وفرات در ترکیه است. محصولات فلاحتی آنجا غلات، توتون، میوه ها، پنبه، کنجد، پشم و غیره. معادن آن زغال سنباده، کف دریا. صنایع نساجی آن پنبه، ابریشم، قالی و چرمسازی. حکومت سابقاً در دست سلطان عثمانی بود. و اوخلیفۀ مسلمین نیز شناخته می شد. ولی از سال 1923 م. جمهوری اعلام گردید و مؤسس جمهوریت و نخستین رئیس جمهوری مصطفی کمال پاشا ملقب به آتاترک (پدر ترک) (1923- 1938 م) است. و رجوع به مقاله دکتر شفق در مجله دانشکدۀ ادبیات شماره 1 سال 11، مهر 42 صص 1- 15 شود
کشور عثمانی سابق، کشوری در آسیای صغیر و شبه جزیره بالکان، مساحت آن 762736 هزار گز مربع و جمعیت آن 17000000 تن و پایتخت آن آنکارا (آنقره = انگوریه) شهرهای عمده: استانبول (قسطنطنیه قدیم) ازمیر، ادرنه، بروسه و قونیه. مملکت عثمانی سابق شامل ممالک بالکان و هنگری در اروپا و سوریه و فلسطین و عربستان در آسیا و مصر و طرابلس در افریقا بود. پس از جنگ جهانگیراول از متصرفات اروپایی فقط ناحیه تراکیۀ شرقی تا ماریتزا و ادرنه باقی ماند و از متصرفات آسیایی فقط آسیای صغیر یا اناطولی که از شمال محدود بدریای سیاه و دریای مرمره، از مغرب بدریای اژه، از جنوب به بحرالروم، سوریه و عراق از مشرق به ایران و قفقازیۀ روس محدود است. رودهای عمده عبارتست از: ایزل ایرماق و قزل ایرماق ساکاریه، مندرس سیحون و منبع دجله وفرات در ترکیه است. محصولات فلاحتی آنجا غلات، توتون، میوه ها، پنبه، کنجد، پشم و غیره. معادن آن زغال سنباده، کف دریا. صنایع نساجی آن پنبه، ابریشم، قالی و چرمسازی. حکومت سابقاً در دست سلطان عثمانی بود. و اوخلیفۀ مسلمین نیز شناخته می شد. ولی از سال 1923 م. جمهوری اعلام گردید و مؤسس جمهوریت و نخستین رئیس جمهوری مصطفی کمال پاشا ملقب به آتاترک (پدر ترک) (1923- 1938 م) است. و رجوع به مقاله دکتر شفق در مجله دانشکدۀ ادبیات شماره 1 سال 11، مهر 42 صص 1- 15 شود
آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رززت ذلک الامر ترزیزاً، اذا وطأته و مهدته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهار دادن و مهره زدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی). مهره و آهار کردن کاغذ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صیقل کردن کاغذ را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر کاغذ مهره کردن و چیزی را صیقل زدن. (آنندراج)
آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رززت ذلک الامر ترزیزاً، اذا وطأته و مهدته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهار دادن و مهره زدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی). مهره و آهار کردن کاغذ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صیقل کردن کاغذ را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر کاغذ مهره کردن و چیزی را صیقل زدن. (آنندراج)
بر هم نشاندن چیزی بر چیزی، آمیخته کردن، آمیزش، اختلاط، در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر، در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو، مقابل تجزیه
بر هم نشاندن چیزی بر چیزی، آمیخته کردن، آمیزش، اختلاط، در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر، در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو، مقابل تجزیه