جدول جو
جدول جو

معنی آریافر - جستجوی لغت در جدول جو

آریافر(پسرانه)
دارای فر و شکوه آریایی
تصویری از آریافر
تصویر آریافر
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریانا
تصویر آریانا
(دخترانه)
منسوب به نژاد و قوم آرین یا آریایی، نامی که جغرافی دانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریایی ها داده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریامهر
تصویر آریامهر
(پسرانه)
برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی، لقبی که شهریور1344 به مناسبت 25 مین سال سلطنت از طرف مجلس سنا و شورای ملی به محمدرضا پهلوی داده شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریامن
تصویر آریامن
(پسرانه)
دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریاسب
تصویر آریاسب
(پسرانه)
دارنده اسب ایرانی، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریابرز
تصویر آریابرز
(پسرانه)
شکوه آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریابد
تصویر آریابد
(پسرانه)
سرور قوم آریایی، بزرگ آریاییان، به ضم ب، آریا + بد (صاحب و سرور)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریار
تصویر فریار
(دخترانه)
دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریار
تصویر بریار
(دخترانه)
قرار، عهد (نگارش کردی: بیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریاز
تصویر آریاز
(پسرانه)
نام یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریاک
تصویر آریاک
(پسرانه)
نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریان
تصویر آریان
(دخترانه و پسرانه)
بانوی بسیار مقدس، نام دختر مینوس پادشاه اساطیری یونان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبیار
تصویر آبیار
کسی که مامور تقسیم کردن آب برای باغ ها، مزارع و خانه ها است، میرآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرافر
تصویر فرافر
صدای فرفر چیزی، بانگ نای ونفیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
دریافتن. وجد. وجدان. یافت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درک.دریابیدن: و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی. (جامع الستین). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 129). از استیناس برهمن به دریافت جمال اسکندری بر قلل جبال سخن راند. (منشآت خاقانی ص 152). اما حاسۀ بصر معتکف حبس ظلمت است از دریافت نور مبین و غرض بهین بی نصیب. (منشآت خاقانی ص 245)، گرفتن. اخذ. قبض. بازیافتن مالی که داده باشد از گیرنده، پس از دریافت وجه سند را رد کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)، ترمیم. مرمت. تلافی. استدراک. پاداش. جبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادراک. تدارک. جبران: اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی خللی افتادی بزرگ که دریافت ممکن نبودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). وحشت ما بزرگ است و ما چون به وحشت بازگردیم دریافت این کار از لونی دیگر باشد. (تاریخ بیهقی). تا سر بجای است خللها را دریافت باشد. (تاریخ بیهقی).
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.
(ویس و رامین).
گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. (تاریخ طبرستان)، دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی، پرسش از حال او. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی، بهره مندی از خدمت یا صحبت او: پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. (انیس الطالبین ص 187). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. (انیس الطالبین ص 82). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. (انیس الطالبین ص 28). حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. (انیس الطالبین ص 107).
- دریافت وقت، اغتنام فرصت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی (پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین) .... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2).
، فهم. درک. درایت. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلوه. بلوی ̍. بلاء. بلیه. عقل. خرد. ذهن. فراست. (از منتهی الارب) : بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. (بخاری). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. (کتاب المعارف). و تو (خطاب به باری تعالی) اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. (کتاب المعارف). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. (کتاب المعارف). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. (کتاب المعارف). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. (کتاب المعارف). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. (کتاب المعارف). ارٔاء، صاحب رای و دریافت گردیدن. (از منتهی الارب)، ادراک. حس. حواس. درک. قوه دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْفَ)
دریاوش. دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن: با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش... بر اطراف ممالک شروان... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ گَ)
ملاح. کشتیبان. دریاکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری لنگرود سر راه شوسۀ لنگرود به رودسر، با 1220 تن سکنه (سرشماری 1330 هجری شمسی). آب آن از استخر و رودخانه شلمان تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دریابرنده. بحرپیما. دریاپیما. طی کننده دریا. دریاگذار:
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب و دریابر و رهنورد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
با فراخی و ارزانی شدن زمین. (منتهی الارب). ارافه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریسفر
تصویر کریسفر
فرانسوی (یخکره) یخپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاف
تصویر اریاف
جمع ریف، سبزه زارها، کشتزارها به سبزه زار رسیدن، سبزشدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که ماء مور تقسیم کردن آب جهت باغها و مزارع و خانه هاست آنکه کشت را آب دهد میر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریار
تصویر خریار
خریدار مشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکی فر
تصویر آکی فر
فرانسوی آبخیز
فرهنگ لغت هوشیار
گول مرد، جونده لگام اسپ آواز نای و نفیر: ز فرافر سهمگین نفیر سراسیمه شد خیره کش چرخ پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
((دَ))
دریافتن، گرفتن چیزی، گرفتن پول، اخذ وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبیار
تصویر آبیار
میرآب. تقسیم کننده آب برای مزارع و باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرافر
تصویر فرافر
((فَ فَ))
آواز نای و نفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکی فر
تصویر آکی فر
آبخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی